✍️#محمد_رحمانی_فر سخن آخر:
📝بار اول که آثارالباقیه ابوریحان بیرونی را از روی نسخه انتشارات امیرکبیر و با ترجمه اکبر دانا سرشت مطالعه کردم، به موضوع عجیبی برخورد نمودم. در سرتاسر کتاب واژه ایران و ایرانیان به کرات تکرار شدهبود. در حالی که کم و بیش اطلاع داشتم که واژه ایران تا همین اواخر فاقد مفهوم ژئوپولیتیک و حتی فاقد مفهوم اتنوگرافیک بودهاست. در واقع، این واژه جز در شعر، آن هم بیشتر در اشعار فردوسی، کاربرد چندانی نداشته است و کاربرد مزبور هم به زعم اینجانب ناظر بر مفهوم اسطورهای آن بوده است. به همین خاطر دچار حیرت شدم که چگونه ابوریحان در یک چنین کتابی، برخلاف سنت معمول، واژه ایران را در مفاهیم غیر مستعمل مورد استعمال مکرر قرار دادهاست؟! طبعاً اولین کاری که میتوانستم بکنم و باید هم میکردم این بود که نسخه عربی یعنی نسخه اصل کتاب را تهیه کنم. با مرور نسخه عربی کتاب، متوجه شدم مترجم کتاب واژه "الفرس" را در قسمتهای مختلف کتاب، به صلاحدید خویش، به ایران، ایرانیها و پارسیان ترجمه کردهاست. این کار مترجم، علاوه بر اینکه با اصول و مبانی علم ترجمه همخوانی ندارد، از لحاظ اخلاقی هم کاری است قابل سرزنش. اولاً بر اساس اصول علم ترجمه، مترجم حق ندارد برای یک کلمه از متن اصلی، از کلمات متعددی در متن ترجمهشده استفاده نماید. دلیلش هم روشن است. چون این امر میتواند در انتقال مفهوم متن اصلی ایجاد اخلال نماید. همانگونه که در این کتاب ایجاد نموده است. این سه کلمه متفاوت که مترجم همه آنها را به عنوان معادل برای یک کلمه واحد مورد استفاده قرار داده است، هر کدام حوزه معنایی خاصی برای خود دارند که اختلاط آنها منجر به ایجاد اخلال در فرآیند فهم صحیح متن میشود. از سوی دیگر، استفاده از کلمه ایران، به عنوان معادلی برای "الفرس" با توجه به بار معنایی جدیدی که این کلمه در روزگاران اخیر در حوزههای مفهومی ژئوپولیتیک، اتنوگرافیک و ملی کسب کردهاست، قطعاً مخاطب را به بیراهه میبرد و از این منظر اگر این کار مترجم از روی آگاهی بوده است –که به نظر میرسد، چنین بودهاست- کار وی از لحاظ اخلاقی هم دارای اشکال است. در واقع، همانگونه که مترجم در مواردی ناچار شده از کلمه فارسیان به عنوان معادل این کلمه استفاده نماید، باید در سراسر کتاب نیز چنین میکرد.
🔖پاورقیها:
1- این شهر پس از حمله مغول خیوه نامیده شده است.
2- البته طرفداران شعوبیه بسیار تلاش میکنند تا نشان دهند که تاریخ اندیشههای شعوبیگری به دوران بنیامیه بر میگردد و در واقع شکلگیری این اندیشهها واکنشی بود در برابر برتریجوییهای اعراب و تحقیر اقوام غیر عرب از سوی آنها. حتی اگر این استدلال را بپذیریم، اقدامات بعدی بسیاری از منتسبین این فرقه جای هیچ شکی باقی نمیگذارد که تمسک به شعار "برابری عرب و عجم" از سوی آنها و توسل آنها به آیه قرآنی "يا أيها الناس إنا خلقناكم من ذكر وأنثى وجعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا"، آیهای که نام این فرقه نیز برگرفته از آن است، صرفاً دستاویزی بود برای جلوگیری از متهم شدن آنها به دینستیزی، که با توجه به اوضاع و شرایط تاریخی آن دوران میتوانست هزینههای جبرانناپذیری برای آنها به دنبال داشتهباشد. در باب "قیام علیه آیین اسلام و تعمد در تخریب آن" بنگرید به لغتنامه دهخدا، ذیل ماده شعوبیه.
4- وفات حمزه اصفهانی را بین 352 ه. ق. و 360ه.ق. نوشتهاند. یعنی درست چند سال پیش از تولد ابوریحان بیرونی. در باب تاثیرپذیری ابوریحان بیرونی از حمزه اصفهانی و همچنین ملقب شدن حمزه اصفهانی به "بائع الهذیان" و متهم شدنش به شعوبیگری (که البته اتهام بیربطی نیز نبوده است) بنگرید به "دانشنامه جهان اسلام" ذیل ماده "حمزه اصفهانی.
5- ابن الندیم کتاب الفهرست خویش را در سال 377 ه.ق. به انجام رسانده، یعنی زمانی که بیرونی به روایتی 17 ساله و به روایتی دیگر 15 ساله بودهاست.
6- الصیدنه فی الطب، ابوریحان بیرونی، ترجمه باقر مظفرزاده، انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اول، 1383تهران، صص 9-168
7- و لمثل هذا تعرض حمزه ابن الحسن الاصفهانی فی الرسالته فیالنیروز، حین تعصب الفرس فی عملهم فی سنۀ الشمس... بنگرید به آثارالباقیه عن القرون الخالیه، ابوریحان بیرونی، ناشر: مرکز نشر میراث مکتوب، تهران 1380، ص 61 نص کتاب (نسخه عربی، بند 24). میتوانید به صفحه 79 ترجمه فارسی اثر مزبور که از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شده هم مراجعه کنید که البته به دلیل اینکه مترجم اثر در ترجمه جمله مزبور دچار اشتباه عمدی شده، من آن را توصیه نمیکنم.
8- بنگرید به آثارالباقیه، نشر امیرکبیر، صص 61-59 و البته نسخه عربی نشر میراث مکتوب، صص 45-44 نص کتاب (بندهای 1،2،3)
📝بار اول که آثارالباقیه ابوریحان بیرونی را از روی نسخه انتشارات امیرکبیر و با ترجمه اکبر دانا سرشت مطالعه کردم، به موضوع عجیبی برخورد نمودم. در سرتاسر کتاب واژه ایران و ایرانیان به کرات تکرار شدهبود. در حالی که کم و بیش اطلاع داشتم که واژه ایران تا همین اواخر فاقد مفهوم ژئوپولیتیک و حتی فاقد مفهوم اتنوگرافیک بودهاست. در واقع، این واژه جز در شعر، آن هم بیشتر در اشعار فردوسی، کاربرد چندانی نداشته است و کاربرد مزبور هم به زعم اینجانب ناظر بر مفهوم اسطورهای آن بوده است. به همین خاطر دچار حیرت شدم که چگونه ابوریحان در یک چنین کتابی، برخلاف سنت معمول، واژه ایران را در مفاهیم غیر مستعمل مورد استعمال مکرر قرار دادهاست؟! طبعاً اولین کاری که میتوانستم بکنم و باید هم میکردم این بود که نسخه عربی یعنی نسخه اصل کتاب را تهیه کنم. با مرور نسخه عربی کتاب، متوجه شدم مترجم کتاب واژه "الفرس" را در قسمتهای مختلف کتاب، به صلاحدید خویش، به ایران، ایرانیها و پارسیان ترجمه کردهاست. این کار مترجم، علاوه بر اینکه با اصول و مبانی علم ترجمه همخوانی ندارد، از لحاظ اخلاقی هم کاری است قابل سرزنش. اولاً بر اساس اصول علم ترجمه، مترجم حق ندارد برای یک کلمه از متن اصلی، از کلمات متعددی در متن ترجمهشده استفاده نماید. دلیلش هم روشن است. چون این امر میتواند در انتقال مفهوم متن اصلی ایجاد اخلال نماید. همانگونه که در این کتاب ایجاد نموده است. این سه کلمه متفاوت که مترجم همه آنها را به عنوان معادل برای یک کلمه واحد مورد استفاده قرار داده است، هر کدام حوزه معنایی خاصی برای خود دارند که اختلاط آنها منجر به ایجاد اخلال در فرآیند فهم صحیح متن میشود. از سوی دیگر، استفاده از کلمه ایران، به عنوان معادلی برای "الفرس" با توجه به بار معنایی جدیدی که این کلمه در روزگاران اخیر در حوزههای مفهومی ژئوپولیتیک، اتنوگرافیک و ملی کسب کردهاست، قطعاً مخاطب را به بیراهه میبرد و از این منظر اگر این کار مترجم از روی آگاهی بوده است –که به نظر میرسد، چنین بودهاست- کار وی از لحاظ اخلاقی هم دارای اشکال است. در واقع، همانگونه که مترجم در مواردی ناچار شده از کلمه فارسیان به عنوان معادل این کلمه استفاده نماید، باید در سراسر کتاب نیز چنین میکرد.
🔖پاورقیها:
1- این شهر پس از حمله مغول خیوه نامیده شده است.
2- البته طرفداران شعوبیه بسیار تلاش میکنند تا نشان دهند که تاریخ اندیشههای شعوبیگری به دوران بنیامیه بر میگردد و در واقع شکلگیری این اندیشهها واکنشی بود در برابر برتریجوییهای اعراب و تحقیر اقوام غیر عرب از سوی آنها. حتی اگر این استدلال را بپذیریم، اقدامات بعدی بسیاری از منتسبین این فرقه جای هیچ شکی باقی نمیگذارد که تمسک به شعار "برابری عرب و عجم" از سوی آنها و توسل آنها به آیه قرآنی "يا أيها الناس إنا خلقناكم من ذكر وأنثى وجعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا"، آیهای که نام این فرقه نیز برگرفته از آن است، صرفاً دستاویزی بود برای جلوگیری از متهم شدن آنها به دینستیزی، که با توجه به اوضاع و شرایط تاریخی آن دوران میتوانست هزینههای جبرانناپذیری برای آنها به دنبال داشتهباشد. در باب "قیام علیه آیین اسلام و تعمد در تخریب آن" بنگرید به لغتنامه دهخدا، ذیل ماده شعوبیه.
4- وفات حمزه اصفهانی را بین 352 ه. ق. و 360ه.ق. نوشتهاند. یعنی درست چند سال پیش از تولد ابوریحان بیرونی. در باب تاثیرپذیری ابوریحان بیرونی از حمزه اصفهانی و همچنین ملقب شدن حمزه اصفهانی به "بائع الهذیان" و متهم شدنش به شعوبیگری (که البته اتهام بیربطی نیز نبوده است) بنگرید به "دانشنامه جهان اسلام" ذیل ماده "حمزه اصفهانی.
5- ابن الندیم کتاب الفهرست خویش را در سال 377 ه.ق. به انجام رسانده، یعنی زمانی که بیرونی به روایتی 17 ساله و به روایتی دیگر 15 ساله بودهاست.
6- الصیدنه فی الطب، ابوریحان بیرونی، ترجمه باقر مظفرزاده، انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی، چاپ اول، 1383تهران، صص 9-168
7- و لمثل هذا تعرض حمزه ابن الحسن الاصفهانی فی الرسالته فیالنیروز، حین تعصب الفرس فی عملهم فی سنۀ الشمس... بنگرید به آثارالباقیه عن القرون الخالیه، ابوریحان بیرونی، ناشر: مرکز نشر میراث مکتوب، تهران 1380، ص 61 نص کتاب (نسخه عربی، بند 24). میتوانید به صفحه 79 ترجمه فارسی اثر مزبور که از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر شده هم مراجعه کنید که البته به دلیل اینکه مترجم اثر در ترجمه جمله مزبور دچار اشتباه عمدی شده، من آن را توصیه نمیکنم.
8- بنگرید به آثارالباقیه، نشر امیرکبیر، صص 61-59 و البته نسخه عربی نشر میراث مکتوب، صص 45-44 نص کتاب (بندهای 1،2،3)