رمان :شهزاده و گدا
نويسنده:مارك تواين
تام کانتی همراه پدر دزد و مادر گدایش در اوفال کورت در جنوب شهر لندن زندگی می کرد. او به دزدی تن نمی داد. برای همین هر شب کتک مفصلی می خورد و گرسنه به رختخواب می رفت. روزی تام پرسه زنان به قصر وست مینیستر رسید..
از پشت میله های طلایی قصر، شاهزاده ادوارد را دید که لباس قشنگی از حریر به تن داشت. نگهبانان با خشونت سعی کردند تام را دور کنند. اما شاهزاده دستور داد تام وارد قصر شود و غذایی شاهانه برایش آوردند. تام از محیط زندگی اش و چیزهای دیگر برای شاهزاده گفت و شاهزاده از زندگی در کاخ برای تام تعریف کرد.. آن ها شیفته زندگی یکدیگر شدند و آرزو کردند به جای هم باشند. آن ها لباس هایشان را با هم عوض کردند و شاهزاده با عجله قصر را ترک کرد.
نويسنده:مارك تواين
تام کانتی همراه پدر دزد و مادر گدایش در اوفال کورت در جنوب شهر لندن زندگی می کرد. او به دزدی تن نمی داد. برای همین هر شب کتک مفصلی می خورد و گرسنه به رختخواب می رفت. روزی تام پرسه زنان به قصر وست مینیستر رسید..
از پشت میله های طلایی قصر، شاهزاده ادوارد را دید که لباس قشنگی از حریر به تن داشت. نگهبانان با خشونت سعی کردند تام را دور کنند. اما شاهزاده دستور داد تام وارد قصر شود و غذایی شاهانه برایش آوردند. تام از محیط زندگی اش و چیزهای دیگر برای شاهزاده گفت و شاهزاده از زندگی در کاخ برای تام تعریف کرد.. آن ها شیفته زندگی یکدیگر شدند و آرزو کردند به جای هم باشند. آن ها لباس هایشان را با هم عوض کردند و شاهزاده با عجله قصر را ترک کرد.