صبح ها اگر با فکر نبودنش بیدار شدی فاتحه دلت را بخوان. این یعنی درد به استخوان رسیده.یعنی باید بروی به دورترین نقطه این کره خاکی و خودت را بریزی دور تا شاید آرام گیری. وقتی تاروپود وجودت بند بودن یک آدم خاص شود همین میشود دیگر.هرچقدر دورتر میشود تو بیشتر از هم گسسته میشوی. مثله لباسی که به جایی گیر کرده و کسی مدام آن را میکشد تمام زندگیت نخ کش نبودش میشود. حتی اگر بازگردد چه چیز میتواند این تاروپود از هم گسیخته را ترمیم کند؟!
بازگشت تنها میتواند تسکینی باشد بر دردی که ابدی خواهد بود. همچون مسکنی که هرازچند گاهی درد را تسکین میبخشد،هرچند این دردکشنده است و هیچ مسکنی نمیتواند جلودار نابودی این تن خسته و رنجیده شود. این تاروپود از هم گسیخته مصداق قصه های عاشقانه خیلی از ماهاست ! قصه ای که قرار بود با تب و تاب عشق در ذهن جهان ماندگار شود اما،اما به سادگی نانوشته باقی ماند.اگر اندوه جدایی دامن گیر لیلی و مجنون شود این درد تحمل کردنی ترست،اما امان از روزی که این دردخانمان سوز یقه ی یک طرف را بگیرد. باید فاتحه اش را خواند. لطفا کلیشه های مسخره تان را هم کنار بگذارید،اگر دوستت داشت نمیرفت،چه بهتر که زودتر تمام شد و فلان...
بریزید دور این افکار مسخره را. با این حرفها تنها هیزم میفزایید برای آتش جانمان. عشق که این حرف و حدیث ها حالیش نمیشود. حالا هی بگویید فراموشش کن سعی کن کمتر یادش کنی. نمیشود میفهید معنای "نشدن" را ؟!
نشدن یعنی حتی اگر بخواهم حتی اگر تلاش کنم برای دست کشیدن از مرور خاطراتش این کار غیرممکن خواهد بود. دلتنگی از آن دردهای این شکلی است. نشدنی است. یعنی نمیشود دلتنگ نبود،نمیشود دلتنگ کسی که درتمام لحظاتت حضور دارد اما وجودش به اندازه ی هزاران کیلومتر از تو فاصله دارد نشد ! فاصله که میگویم منظور فاصله قلب هاست. قلبی اینجا برای "او"یی میپتبد که در چندین خیابان آنطرف تر به آسانی از یاد برده لیلی یا مجنون قصه اش را. و این جمله چقدر میتواند عذاب آور باشد.
اگر متوجه معنای فعل ماندن نیستید،اگر متوجه اید و نمیخواهید که بمانید
خلاصه،
اگر ماندنی نیستید با قلب پاک کسانی که بند بند وجودشان به بودنتان وابسته است بازی نکنید !
آدم ها گاهی با رفتن های ناگهانی تمام میشوند.
گاهی همین کلمه ساده "رفتن" آوار میشود بر سر کسانی که ماندند و ماندند و چیزی جز بی وفایی ندیدند...
یا بمانید و
همیشگی باشید،
یا هرگز نیایید و خاطره نسازید
هرگز !
چرا که تاوان خاطرات جنون است و بس !
#علی_اکبری
Join Us:) @Dastneeveshteh
بازگشت تنها میتواند تسکینی باشد بر دردی که ابدی خواهد بود. همچون مسکنی که هرازچند گاهی درد را تسکین میبخشد،هرچند این دردکشنده است و هیچ مسکنی نمیتواند جلودار نابودی این تن خسته و رنجیده شود. این تاروپود از هم گسیخته مصداق قصه های عاشقانه خیلی از ماهاست ! قصه ای که قرار بود با تب و تاب عشق در ذهن جهان ماندگار شود اما،اما به سادگی نانوشته باقی ماند.اگر اندوه جدایی دامن گیر لیلی و مجنون شود این درد تحمل کردنی ترست،اما امان از روزی که این دردخانمان سوز یقه ی یک طرف را بگیرد. باید فاتحه اش را خواند. لطفا کلیشه های مسخره تان را هم کنار بگذارید،اگر دوستت داشت نمیرفت،چه بهتر که زودتر تمام شد و فلان...
بریزید دور این افکار مسخره را. با این حرفها تنها هیزم میفزایید برای آتش جانمان. عشق که این حرف و حدیث ها حالیش نمیشود. حالا هی بگویید فراموشش کن سعی کن کمتر یادش کنی. نمیشود میفهید معنای "نشدن" را ؟!
نشدن یعنی حتی اگر بخواهم حتی اگر تلاش کنم برای دست کشیدن از مرور خاطراتش این کار غیرممکن خواهد بود. دلتنگی از آن دردهای این شکلی است. نشدنی است. یعنی نمیشود دلتنگ نبود،نمیشود دلتنگ کسی که درتمام لحظاتت حضور دارد اما وجودش به اندازه ی هزاران کیلومتر از تو فاصله دارد نشد ! فاصله که میگویم منظور فاصله قلب هاست. قلبی اینجا برای "او"یی میپتبد که در چندین خیابان آنطرف تر به آسانی از یاد برده لیلی یا مجنون قصه اش را. و این جمله چقدر میتواند عذاب آور باشد.
اگر متوجه معنای فعل ماندن نیستید،اگر متوجه اید و نمیخواهید که بمانید
خلاصه،
اگر ماندنی نیستید با قلب پاک کسانی که بند بند وجودشان به بودنتان وابسته است بازی نکنید !
آدم ها گاهی با رفتن های ناگهانی تمام میشوند.
گاهی همین کلمه ساده "رفتن" آوار میشود بر سر کسانی که ماندند و ماندند و چیزی جز بی وفایی ندیدند...
یا بمانید و
همیشگی باشید،
یا هرگز نیایید و خاطره نسازید
هرگز !
چرا که تاوان خاطرات جنون است و بس !
#علی_اکبری
Join Us:) @Dastneeveshteh