حتی سایه ام باورم نمی کند
چون آن آینه ی دو تکه ی مقابلم...
حقایق از من گریزانند!
چون آن لحظه ی شادی که در پی اش می روم...
در پی اش می روم و...در پی اش گم می شوم...
در پی اش هستم و پیدا نمی شود.
جهان از من چه می خواهد؟!
که گرچه صوفیان چشمانم را تر نمی کند،
اما گاه و بی گاه،ناگاه، با بغض وجودم را به دار می آویزد...
مجازات می کند
انگار که روسپی مخفی شده در جامه ی دختران باکره ی صومعه ام!
#تکس
#کبریت
چون آن آینه ی دو تکه ی مقابلم...
حقایق از من گریزانند!
چون آن لحظه ی شادی که در پی اش می روم...
در پی اش می روم و...در پی اش گم می شوم...
در پی اش هستم و پیدا نمی شود.
جهان از من چه می خواهد؟!
که گرچه صوفیان چشمانم را تر نمی کند،
اما گاه و بی گاه،ناگاه، با بغض وجودم را به دار می آویزد...
مجازات می کند
انگار که روسپی مخفی شده در جامه ی دختران باکره ی صومعه ام!
#تکس
#کبریت