من معمولاً فکر نمیکنم، به این فکر نمیکنم که چندتا آدم از دست دادن، به اینکه چجوری از دستشون دادم فکر نمیکنم همه رو به یاد دارم ولی مرورشون نمیکنم.
اما امروز خیلی ناگهانی یادم اومد که دیگه قرار نیست هیچوقت ببینمت؛اگه زندگی بعدیای باشه و برحسب شانس باز هم به هم به یک طریقی وصل بشیم من به یاد نمیارمت یادم نمیاد قبلاً میشناختمت قیافهات برام آشنا نخواهد بود و تمام خاطراتی که اصلاً واسم کافی نیست رو به یاد نمیارم.
ذهنم مملو از سواله... یعنی وقتی بمیرم میتونم بغلت کنم؟ منو به یاد میاری؟ باز هم بهم افتخار میکنی؟ میتونی آرومم کنی و بگی همه چی تموم شده و جام امنه؟
دلم میخواد بغلت کنم، دلم میخواد بهت بگم چقدر دوست دارم ،چقدر دلم برات تنگ شده و چقدر دلم نمیخواست از دستت بدم... واقعاً گه توش!
همونطوری که داریوش میگه (گرچه تو بهتر میدونی):
« بی تو باید دوباره گم شد تو غبار تباهی»
اما امروز خیلی ناگهانی یادم اومد که دیگه قرار نیست هیچوقت ببینمت؛اگه زندگی بعدیای باشه و برحسب شانس باز هم به هم به یک طریقی وصل بشیم من به یاد نمیارمت یادم نمیاد قبلاً میشناختمت قیافهات برام آشنا نخواهد بود و تمام خاطراتی که اصلاً واسم کافی نیست رو به یاد نمیارم.
ذهنم مملو از سواله... یعنی وقتی بمیرم میتونم بغلت کنم؟ منو به یاد میاری؟ باز هم بهم افتخار میکنی؟ میتونی آرومم کنی و بگی همه چی تموم شده و جام امنه؟
دلم میخواد بغلت کنم، دلم میخواد بهت بگم چقدر دوست دارم ،چقدر دلم برات تنگ شده و چقدر دلم نمیخواست از دستت بدم... واقعاً گه توش!
همونطوری که داریوش میگه (گرچه تو بهتر میدونی):
« بی تو باید دوباره گم شد تو غبار تباهی»