ترا افسون چشمانم ز ره بردهست و میدانم
چرا بيهوده میگویی، دل چون آهنی دارم
نمیدانی، نمیدانی، که من جز چشم افسونگر
در اين جام لبانم، باده مردافکنی دارم
چرا بيهوده میکوشی که بگريزی ز آغوشم
از اين سوزندهتر هرگز نخواهی يافت آغوشی
نمیترسی، نمیترسی، که بنويسند نامت را
به سنگ تيرهی گوری، شب غمناک خاموشی
بيا دنيا نمیارزد باين پرهيز و اين دوری
فدای لحظهای شادی کن اين رؤيای هستی را
لبت را بر لبم بگذار کز اين ساغر پر می
چنان مستت کنم تا خود بدانی قدر مستی را
ترا افسون چشمانم ز ره بردهست و میدانم
که سرتاپا بسوز خواهشی بيمار میسوزی
دروغ است اين اگر، پس آن دو چشم رازگويت را
چرا هر لحظه بر چشم من ديوانه میدوزی
#فروغ_فرخزاد
#آوای_مرضیه
#رادیودل 💖
#دانمارک
@DelRadio 💖
#denmark