𖧧𝗛𝖺́𝗅𝖻𝗆𝗈𝗇𝖽


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


ᝰ 𝖨𝖿 𝗒𝗈𝗎 𝗌𝖾𝖾 𝖻𝖾𝖺𝗎𝗍𝗒 𝗂𝗇 𝗌𝗈𝗆𝖾𝗍𝗁𝗂𝗇𝗀, 𝖽𝗈𝗇'𝗍 𝗐𝖺𝗂𝗍 𝖿𝗈𝗋 𝗈𝗍𝗁𝖾𝗋𝗌 𝗍𝗈 𝖺𝗀𝗋𝖾𝖾.ᵎ ⸼໑
...
࣪𓏲🐾ⵌ @Meetmeinthehell𓂃
He: 𝗜𝗦𝗧𝗣'
یک عدد گربه پرست و عشق به لری استایلینسون
═════

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


1789, رم.
دو ماه از سال نو گذشته بود و نزدیک به فصل بهار بود، هوای خنک و دلنشینی بود.
در این میان، میان دو حکومت رم و یونان، جنگ سختی در بر گرفته بود.
پسرِ شاهِ رم، پسری بود با موهای قهوه‌ای، چشم های خاکستری و لبهایی که بسیاری دختران خواستار او بودند؛پسری آروم اما باهوش بود، همیشه مواقعی که لازم بود صحبت می‌کرد و پس از تموم کردن حرف‌هایش، سکوت می‌کرد. دامیان نام داشت، اسمش را مادرش انتخاب کرده بود، مادرش همیشه میگفت دامیان اسمی‌ست که پسرم لایق اوست، و می‌گفت هنگامی که قرار بود پسرش را به دنیا بیارد، حوری‌ای با لباس‌ِ نازکِ سفید رنگ، موهای طلایی رنگ و پوست سفیدی به نزدیک چشمانش آمد و به او گفت دامیان قرار است پس از بلوغ ذهنی کارهایی کند که حتی فکر‌ش را هم نمی‌کنید؛مادر دامیان هرچه فکر کرد، شخصی را در خانواده‌ی خود پیدا نکرد که دامیان نام داشته باشد، پس اسم پسرش را دامیان گذاشت.
هنگامی که جنگ آغاز شد دامیان شانزده سال داشت و الان بیست و یک سال دارد، پنج سال است که جنگ ادامه دارد.
روزی از روزهای جنگ، شاهِ یونان، همراه با دخترش، آریانا، به سمت قلعه‌ی سلطنتی شاه رم، که با سنگ‌های خاکستری رنگی ساخته شده بود، حرکت کردند.
Flash*
دختر شاه یونان، دختری بود با موهای طلایی و چشمانی قهوه‌ای بود؛ در هنگام شروع جنگ سیزده و الان، پس از پنج سال جنگ هجده سال دارد.
Flash back*
با احترام وارد قلعه شدند، سلامی محترمانه بهم دیگر دادند.
آریانا چه میدید؟! پسری غریبه اما آشِنا.
در تمام زمان مکالمه پدرش با شاهِ رم، چشمان آبی رنگش به دامیان خیره بود، دامیان که متوجه نگاهِ دختر شاهِ یونان روی خودش شده بود، گونه‌هایش سرخ شده بود و عرق کرده بود.
حواسش به حرف‌های پدرش و شاهِ یونان نبود، اما بعد از رفتن شاهِ یونان و دخترِ شاه، از حرف‌های بقیه‌ی کارکنان قصر، فهمید که قرار است جنگ سخت تری در پیش داشته باشند.
اما او چه کار می‌کرد؟! تمام فکرش پیش نگاه‌های آریانا روی خودش بود.
سه سال گذشته بود، و بالاخره؛ دامیان ترسش را کنار گذاشت و از عشقش نسبت به آریانا به پدر و مادرش گفت.
واکنش خوبی نداشتند؛
ولی دامیان، نمی‌توانست فکرِ آریانا را از سرش بیرون کند.
پس بارها و بارها تلاش کرد و بالاخره به نتیجه رسید.
با خوشحالی نامه‌ای برای آریانا نوشت:
"درود بر دختر شاه یونان، جنگ بین حکومت ما و شما تمام نشده. در میان خصومتی که خانواده‌هایمان باهم دارند، اما احساس میکنم سرنوشت من و شما، بهم گره خورده است؛ امیدوارم احساسی که من شما دارم، احساس متقابل باشد
دامیان"
نامه را بست و آن را به پای کبوتری آموزش دیده بست و آن را به پرواز در آورد.
ماه ها صبر کرد، و بالاخره نامه‌ای به دستش رسید.
نامه با نابلدی بسته شده بود که باعث لبخند دامیان شد.
نامه را از پای کبوتر باز کرد و آرام و با احتیاط، نامه را باز کرد.
"احساسِ متقابلی نسبت به شما در من وجود دارد، اما متاسفم..
آریانا"
لبخند دامیان محو شد و پس از گفتن موضوع به پدرش، پدرش او را مورد شماتت خود قرار داد.
و در پایان، دامیان از ناراحتی و ناامیدی، در گوشه‌ای از قصر نشست، و پس از مدتی، به دلیل ناراحتیِ بسیار، پس از مدتی کوتاه، در همان گوشه‌ی کوچک از قصر، دار فانی را وداع گفت.
و سرنوشت، جان او را گرفت و دامیان و آریانا، هرگز بهم نرسیدند.
بچه‌ها میشه نظرتونو راجب این متن کوچولو بگید؟ من لازم دارم بدونم چه مشکلاتی دارم.3>






ینی نمیخواد بام حرف بزنه؟


نمیدونم در جوابش چی بدم


وقتی یکی گیف میفرسته


𝖻𝗎𝖻𝖻𝗅𝖾𝗀𝗎𝗆 . dan repost
★ 🗑 # 𝐂𝗁𝖺𝗅𝗅𝖾𝗇𝗀𝖾 :
این پیام رو فوروارد کنید دیلی هاتون تا با توجه به وایبتون یه موزیک از پلی لیستم و یه هدر بهتون هدیه بدم و بگم چه میوه ای هستین-
فقط ۱۵ نفر اول♡%


U


حس میکنم نباید انقدر آدمارو توی دلم بزرگ کنم و بهشون اهمیت بدم چون اینجوری دوباره مثل قبل آسیب میبینم




دانلود دلداری'


ִֶָ◞𝐂œ𝗎𝗋! dan repost
بقیه دوستا با کلمه ها و آهنگ یا فیلمایی که باهم دیدن یاد خاطراتشون می‌افتن .
منو موژان : جیگرت




U




𝘐𝘤𝘦 𝘏𝘦𝘭𝘭 dan repost
میدونی دلم چی میخواد؟این قلب پدصگی که انق تند میزنه رو در بیارم بندازم جلو صگ بگم نوش جونت






Talking shit... dan repost
انقدر که گوش کردن موزیک به آروم شدنم کمک میکنه، آدم ها نمیکنن:)


₂₃:₂₃

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

45

obunachilar
Kanal statistikasi