🛑بیژن و منیژه(شاهنامه فردوس)
✍بازنویسی وروایت:
حسن حاج صدری
👈قسمت پنجم
🔰بردن بیژن به پای چوبه دار
گرسیوز که نسبت به ایرانیان کینه ای دیرینه داشت واو بود که سیاوش را با حیله گریهایش به کام مرگ فرستاد بیژن را کشان کشان از پیش افراسیاب بیرون بردتا او را به دار بکشد
بیژن با ناامیدی و خسته دلی با خود گفت:
ای پروردگار بزرگ، اگر این سرنوشت من است از کشتن هراسی ندارم
ای باد صبا، به سرزمین ایران سفر کن وپیام مرا به پادشاه برسان وبگو بیژن در رنج و سختی است و در چنگال شیر حیله گری اسیر شده است
به گودرز بگو خیانت و فریب گرگین مرا دچار این بلا ساخته است
🔰واسطه شدن پیران ویسه
پیران ویسه وزیر افراسیاب که برای دیدار پادشاه به کاخ او می رفت مشاهده کرد مردم زیادی جمع شده و داری برافراشته اند
از گرسیوز ماجرا را پرسید
گرسیوز گفت:
این داری است که برای بیژن ،پهلوان ایرانی آماده شده است
او را به دلیل تجاوز به حریم پادشاه و خیانت به دستور افراسیاب به دار می کشیم
پیران از دیگران هم جویاشد و به این نتیجه رسید که بیژن فریب خورده است آنگاه به گرسیوز گفت:
تا بازگشت من ازپیش پادشاه دست نگه دارید و اقدامی نکنیدزیرا با کشتن این پهلوان جوان آتش جنگ و کینه بین ایران و توران باردیگر شعله ورخواهد شد
پیران ویسه به سرعت خود را به افراسیاب رساند و پس از درود و تحیت گفت:
ای پادشاه بزرگ، همواره تخت و بخت تو جاودانه باشد
من اگر خواسته ای را مطرح می کنم به جهت منافع شخصی خودم نیست بلکه عظمت و آرامش پادشاه و کشور توران را مد نظر دارم
ای پادشاه پند خیرخواهانهٔ مرا بپذیر و از کشتن بیژن صرف نظر کن
در غیراین صورت دوباره حس انتقام جویی ایرانیان برانگیخته خواهد شد و خون سیاوش دوباره جوشش خواهدکرد و آتش جنگ بین دو کشور شعله خواهد کشید
در این جنگ ناخواسته و هولناک مردان بسیاری در خاک و خون می غلتند و زنان و کودکان زیادی بی سرپرست و یتیم می شوند
آیا رستم و پهلوانان ایران را فراموش کرده ای؟
چرا با ریختن خون بیژن کینه های کهنه را تازه می کنی و سرزمین توران را آماج سم اسبان سپاهیان ایران می کنی؟
🔰پشیمان شدن افراسیاب
افراسیاب باشنیدن سخنان پیران مدتی به فکر فرو رفت و سخنان او را خردمندانه و خیرخواهانه یافت آنگاه گفت:
ای پیران، آیا می دانی بیژن چه خیانت بزرگی مرتکب شده است؟
او با فریب دختر بی عقل و بی هنر من رسوایی بزرگی به بارآورده است
آیا این ننگ باعث نمی شود بزرگان و سپاهیان مرا سرزنش کرده به من بخندند؟
پیران گفت:
حق به جانب پادشاه است که جز نیک نامی نمی خواهد امادر مجازات بیژن باید ژرف تر نگریست و با احتیاط بیشتری تصمیم گرفت
اگر پادشاه بپذیرد رای من این است که بیژن را در بند گرانی درآورد و به زندان بیفکند تا هم او به خطای خود پی ببرد و هم درس عبرتی برای ایرانیان باشد
افراسیاب گفت:
با نظر تو موافقم، باز گرد و پیام و دستور مرا به گرسیوز برسان که:
بیژن را به زنجیری گران در بند کن و در چاهی به زندان بیفکن و سنگ بزرگی بردرآن چاه قرار ده و تنها روزنه ای که ازآن طریق به اوغذا میرسدبازباشد
آنگاه به قصر منیژه برو و تاج اورابگیر وبا خواری از قصربیرون کن و اورا در جای پستی در نزدیکی چاه مقیم کن تا درد و رنج خود وبیژن راببیند و به خطای نابخشودنی خود پی ببرد
🔰ابلاغ فرمان افراسیاب
وقتی پیران فرمان پادشاه را به گرسیوز ابلاغ کرد
گرسیوز بیژن را ازپای چوبه دار حرکت داد ودر بیرون شهر چاهی حفر کردند و دست و پای بیژن را در غل و زنجیر محکمی کردند
بیژن را به درون چاه انداختندو زنجیرها را به دیواره های چاه با میخهای بزرگی کوبیدند
گرسیوز دستور داد تا دیوان سنگ بزرگ و بی نهایت سنگینی را آوردند و در دهانهٔ چاه قرار دادند به شکلی که فقط یک دست با زحمت برای غذا دادن به درون چاه می رفت
گرسیوز سپس به قصر منیژه رفت وتاج و جواهرات او را ضبط کرد و او رادرلباسی بی ارزش و باخفت و خواری ازکاخ اخراج کرده به نزدیکی چاه آورد و اورا در آنجاساکن گردانید
منیژه روزها به این طرف و آن طرف می رفت و غذایی تهیه میکرد وبرای بیژن می آورد و با گریه و زاری او را دلداری می داد و شبها در کنار چاه از شدت آه و زاری خوابش می برد
ادامه دارد...
✍بازنویسی وروایت:
حسن حاج صدری
👈قسمت پنجم
🔰بردن بیژن به پای چوبه دار
گرسیوز که نسبت به ایرانیان کینه ای دیرینه داشت واو بود که سیاوش را با حیله گریهایش به کام مرگ فرستاد بیژن را کشان کشان از پیش افراسیاب بیرون بردتا او را به دار بکشد
بیژن با ناامیدی و خسته دلی با خود گفت:
ای پروردگار بزرگ، اگر این سرنوشت من است از کشتن هراسی ندارم
ای باد صبا، به سرزمین ایران سفر کن وپیام مرا به پادشاه برسان وبگو بیژن در رنج و سختی است و در چنگال شیر حیله گری اسیر شده است
به گودرز بگو خیانت و فریب گرگین مرا دچار این بلا ساخته است
🔰واسطه شدن پیران ویسه
پیران ویسه وزیر افراسیاب که برای دیدار پادشاه به کاخ او می رفت مشاهده کرد مردم زیادی جمع شده و داری برافراشته اند
از گرسیوز ماجرا را پرسید
گرسیوز گفت:
این داری است که برای بیژن ،پهلوان ایرانی آماده شده است
او را به دلیل تجاوز به حریم پادشاه و خیانت به دستور افراسیاب به دار می کشیم
پیران از دیگران هم جویاشد و به این نتیجه رسید که بیژن فریب خورده است آنگاه به گرسیوز گفت:
تا بازگشت من ازپیش پادشاه دست نگه دارید و اقدامی نکنیدزیرا با کشتن این پهلوان جوان آتش جنگ و کینه بین ایران و توران باردیگر شعله ورخواهد شد
پیران ویسه به سرعت خود را به افراسیاب رساند و پس از درود و تحیت گفت:
ای پادشاه بزرگ، همواره تخت و بخت تو جاودانه باشد
من اگر خواسته ای را مطرح می کنم به جهت منافع شخصی خودم نیست بلکه عظمت و آرامش پادشاه و کشور توران را مد نظر دارم
ای پادشاه پند خیرخواهانهٔ مرا بپذیر و از کشتن بیژن صرف نظر کن
در غیراین صورت دوباره حس انتقام جویی ایرانیان برانگیخته خواهد شد و خون سیاوش دوباره جوشش خواهدکرد و آتش جنگ بین دو کشور شعله خواهد کشید
در این جنگ ناخواسته و هولناک مردان بسیاری در خاک و خون می غلتند و زنان و کودکان زیادی بی سرپرست و یتیم می شوند
آیا رستم و پهلوانان ایران را فراموش کرده ای؟
چرا با ریختن خون بیژن کینه های کهنه را تازه می کنی و سرزمین توران را آماج سم اسبان سپاهیان ایران می کنی؟
🔰پشیمان شدن افراسیاب
افراسیاب باشنیدن سخنان پیران مدتی به فکر فرو رفت و سخنان او را خردمندانه و خیرخواهانه یافت آنگاه گفت:
ای پیران، آیا می دانی بیژن چه خیانت بزرگی مرتکب شده است؟
او با فریب دختر بی عقل و بی هنر من رسوایی بزرگی به بارآورده است
آیا این ننگ باعث نمی شود بزرگان و سپاهیان مرا سرزنش کرده به من بخندند؟
پیران گفت:
حق به جانب پادشاه است که جز نیک نامی نمی خواهد امادر مجازات بیژن باید ژرف تر نگریست و با احتیاط بیشتری تصمیم گرفت
اگر پادشاه بپذیرد رای من این است که بیژن را در بند گرانی درآورد و به زندان بیفکند تا هم او به خطای خود پی ببرد و هم درس عبرتی برای ایرانیان باشد
افراسیاب گفت:
با نظر تو موافقم، باز گرد و پیام و دستور مرا به گرسیوز برسان که:
بیژن را به زنجیری گران در بند کن و در چاهی به زندان بیفکن و سنگ بزرگی بردرآن چاه قرار ده و تنها روزنه ای که ازآن طریق به اوغذا میرسدبازباشد
آنگاه به قصر منیژه برو و تاج اورابگیر وبا خواری از قصربیرون کن و اورا در جای پستی در نزدیکی چاه مقیم کن تا درد و رنج خود وبیژن راببیند و به خطای نابخشودنی خود پی ببرد
🔰ابلاغ فرمان افراسیاب
وقتی پیران فرمان پادشاه را به گرسیوز ابلاغ کرد
گرسیوز بیژن را ازپای چوبه دار حرکت داد ودر بیرون شهر چاهی حفر کردند و دست و پای بیژن را در غل و زنجیر محکمی کردند
بیژن را به درون چاه انداختندو زنجیرها را به دیواره های چاه با میخهای بزرگی کوبیدند
گرسیوز دستور داد تا دیوان سنگ بزرگ و بی نهایت سنگینی را آوردند و در دهانهٔ چاه قرار دادند به شکلی که فقط یک دست با زحمت برای غذا دادن به درون چاه می رفت
گرسیوز سپس به قصر منیژه رفت وتاج و جواهرات او را ضبط کرد و او رادرلباسی بی ارزش و باخفت و خواری ازکاخ اخراج کرده به نزدیکی چاه آورد و اورا در آنجاساکن گردانید
منیژه روزها به این طرف و آن طرف می رفت و غذایی تهیه میکرد وبرای بیژن می آورد و با گریه و زاری او را دلداری می داد و شبها در کنار چاه از شدت آه و زاری خوابش می برد
ادامه دارد...