شب؟ بهت نگفته بودم شبا یه آدم دیگه میشم؟ آره شبا ضعیف میشم!
شبا نمیتونم به بغضی که جا خشک کرده توی گلوم بیتوجه باشم و با بیخیالی بخندم. شبا از آینه اتاقم فراریم چون نمیتونم نگاه پر از غممو نادیده بگیرم. شبا نمیتونم سِر باشم ، نمیتونم بیاحساس باشم ، انگار که
همه اون زخمایی که خوردم دوباره تازه میشن ؛ انگار که همه اون خاطرهها مثل یه تیر میخورن به قلبم. شبا شکنندهترینم. شب که میشه این آدم مچاله شده روی تخت میوفته توی اقیانوسی از دلتنگی ، تقلا میکنه ، دست و پا میزنه ، غرق میشه ،
خفه میشه. کی گفته یه شب هزار شب نمیشه؟ من هرشبم به اندازه هزار شب طول میکشه ؛ هزار شبِ مزخرف و دلگیر! ولی بالاخره یه شب برای همیشه توی اوج سکوتم میمیرم و فرداش دوباره بیدار میشم و زندگیمو ادامه میدم...
اون شبی که مردم تو اوج سکوتم...شاید...شاید از فردا بشنوم تو که اینجوری نبودی!
اینجوری نبودم...ولی
شدم!!!