#قلب_زخمی
#پارت3
هیچ راه دلیلی نداشت که او را نپذیرد و دست رد به سینه اش بزند اما باز هم مثل همیشه رسیده به غول مرحله آخر ینی همان پسر مغرور و یک دنده اش . لبخند محسوسی روی لبش شکل گرفت از آنکه پسرش غول خطاب کرده بود . او بیش از اندازه در کارش جدی بود و تمام کار هایش حساب شده بود . او مهره اصلی شرکت محسوب میشد ، ساعت ها در عمارت بزرگ پدری اش خودش را مشغول به طرح زدن میکرد و طرح هایش در یک چشم بر هم زدن تن مانکن ها میشد و خود او در راس همه و در آخر عکس هایش روی جلد همه ی مجله ها . با طرح هایش شرکت های رقیب را به آتش میکشید و با آن اندام ورزیده و زیبایش امید هایشان را خاکستر میکرد . خیلی ها به او و مقامش حسادت میکردند . تک پسر محمد آفاق یک شبه لباس هایش تن مانکن میشود و فردا با آن طرح ها آتش بازی حسابی در بازار مد بر پا میکند! و دوباره همه نگاه ها مجذوب او می شود تک پسر محمد آفاق . همان که افتخار پدر است که اگر او را روزی نبیند از فراغش کور خواهد شد؟ او همان یوسف عزیز یعقوب است ؟ نهنگ ها خودشان را به ساحل چشمانش میرسانند و او جان میگرد از اشک هایش ... و امان از صبری که او دارد .
و افسوس از آن همه نامهربانی !...
.
_از نظر من مشکلی نیست میتونید از همین امروز و همین لحظه کارتون رو شروع کنید شاید با عکس های شما مانکن های بد قواره ما جادو شدن ! اما بهتره عکس هاتون رو به آقای آفاق آقای سپنتا آفاق نشون بدین تا از نظر ایشون تایید بشید . اگر از منشی من بپرسید اتاقش رو بهتون نشون میده .
لبخندی روی لب های خشکیده ی دخترک نقش بست . از فکر اینکه کار پیدا کرده است خوشحال بود آن هم چه کاری بهتر از عکاسی!.
#پارت3
هیچ راه دلیلی نداشت که او را نپذیرد و دست رد به سینه اش بزند اما باز هم مثل همیشه رسیده به غول مرحله آخر ینی همان پسر مغرور و یک دنده اش . لبخند محسوسی روی لبش شکل گرفت از آنکه پسرش غول خطاب کرده بود . او بیش از اندازه در کارش جدی بود و تمام کار هایش حساب شده بود . او مهره اصلی شرکت محسوب میشد ، ساعت ها در عمارت بزرگ پدری اش خودش را مشغول به طرح زدن میکرد و طرح هایش در یک چشم بر هم زدن تن مانکن ها میشد و خود او در راس همه و در آخر عکس هایش روی جلد همه ی مجله ها . با طرح هایش شرکت های رقیب را به آتش میکشید و با آن اندام ورزیده و زیبایش امید هایشان را خاکستر میکرد . خیلی ها به او و مقامش حسادت میکردند . تک پسر محمد آفاق یک شبه لباس هایش تن مانکن میشود و فردا با آن طرح ها آتش بازی حسابی در بازار مد بر پا میکند! و دوباره همه نگاه ها مجذوب او می شود تک پسر محمد آفاق . همان که افتخار پدر است که اگر او را روزی نبیند از فراغش کور خواهد شد؟ او همان یوسف عزیز یعقوب است ؟ نهنگ ها خودشان را به ساحل چشمانش میرسانند و او جان میگرد از اشک هایش ... و امان از صبری که او دارد .
و افسوس از آن همه نامهربانی !...
.
_از نظر من مشکلی نیست میتونید از همین امروز و همین لحظه کارتون رو شروع کنید شاید با عکس های شما مانکن های بد قواره ما جادو شدن ! اما بهتره عکس هاتون رو به آقای آفاق آقای سپنتا آفاق نشون بدین تا از نظر ایشون تایید بشید . اگر از منشی من بپرسید اتاقش رو بهتون نشون میده .
لبخندی روی لب های خشکیده ی دخترک نقش بست . از فکر اینکه کار پیدا کرده است خوشحال بود آن هم چه کاری بهتر از عکاسی!.