دربارهتو به هیچکس نگفتم، چه غریبه و چه دوست، از شادی عشقت و غم نداشتنت کسی جز خودم خبر نداشت، همینطور هم که رفتی هیچ بنیبشری رو برای التیام این درد نمیدیدم، به هرکی میگفتم از حس بده جدایی از من قصه میخواست، از آشنایی تا جداییمون که برای من لذتهاش ثانیهای رد شد و رنجش قرنها طول کشید، قصه از چی میگفتم؟ حتی نمیدونستم از کجا شروع کنم، وقتی از شروع عشقم بیخبر گذاشتم همهرو حالا به موقع اشک و آه ناله همدم از کجا میآوردم؟