ൃروز دوم⇢📒
نزدیک ترین خاطِرَت(نزدیک ترین خاطره ای که یادته رو بگو)
حقیقتن چیزی یادم نمیاد واقعا که یکمم باحال باشه.
ولی یچیزی بود خیلی بد ضایع شدم فکر میکنم کلاس شیشم یا هفتم بودم که چهارشنبه سوری بودی مدرسه مامانم دعوت بودیم همه چی خیلی خوب پیش رفت تا موقعی که من دسشوییم گرفت و نمیدونستم دسشوییای تو حیاط مدرسه بازن یا نه از داداشم ک مدرسه مامانم درس میخوند پرسیدم دسشویی های حیاط درشون بازه یا نه ولی داداشم نمیدونست گفت وایسا برم از مامان بپرسم اون هم رفت و بجای اینکه از مامانم بپرسه بلند جلوی همه داد زد، جلوی دوستای مامانم... و گفت سیما دسشویی داره :)
بله همه بلند خندیدن و از اون روز به بعد همکارای مامانم هرموقع من رو میدیدن میخندیدن ...
ولی خب یکی از همکارای مرد مامانم خداخیرش بده خیلی جدی گفت نه دخترم تو راهرو دسشویی همکاراست اونجا برو و منم رفتم دسشویی هاها...
نزدیک ترین خاطِرَت(نزدیک ترین خاطره ای که یادته رو بگو)
حقیقتن چیزی یادم نمیاد واقعا که یکمم باحال باشه.
ولی یچیزی بود خیلی بد ضایع شدم فکر میکنم کلاس شیشم یا هفتم بودم که چهارشنبه سوری بودی مدرسه مامانم دعوت بودیم همه چی خیلی خوب پیش رفت تا موقعی که من دسشوییم گرفت و نمیدونستم دسشوییای تو حیاط مدرسه بازن یا نه از داداشم ک مدرسه مامانم درس میخوند پرسیدم دسشویی های حیاط درشون بازه یا نه ولی داداشم نمیدونست گفت وایسا برم از مامان بپرسم اون هم رفت و بجای اینکه از مامانم بپرسه بلند جلوی همه داد زد، جلوی دوستای مامانم... و گفت سیما دسشویی داره :)
بله همه بلند خندیدن و از اون روز به بعد همکارای مامانم هرموقع من رو میدیدن میخندیدن ...
ولی خب یکی از همکارای مرد مامانم خداخیرش بده خیلی جدی گفت نه دخترم تو راهرو دسشویی همکاراست اونجا برو و منم رفتم دسشویی هاها...