غرق بودن توی این دنیایی که ساختم، دنیایی که دونهها کاشته میشن، درخت میشن و رویاها نمیمیرن، زاده میشن
هربار که با واقعیت رو به رو میشم، هربار که به لکه خونِ هادی روی پیادهرو فکر میکنم، هربار که خبرهای وحشتناکی میشنوم و هربار که درد و رنج اطرافیانم رو میبینم برای این هدف مصممتر میشم،
کامو میگفت انقلاب درونی لازمهی تغییرِ، من توی این مسیرم و باید بگم حس غیرقابل وصفی داره؛
سحر از دوران سیاهی که توش داریم زندگی میکنیم بهم گفت، بهش گفتم از اول تاریخِ بشر همین بوده، همیشه همین بوده؛
ولی افرادی بودن، توی تاریکترین دوران، چراغ راه شدن، ما هم تلاش کنیم.
من خرمن کهنگی رو به آتیش کشیدم، جنگل پر از علف هرز ذهنم و قلبم رو به آتش کشیدم برای کاشتن درختایی نو
برای جنگلی که چشم انداز صلح و آزادی باشه.
برای وقتی که میدونم همیشه امیدی هست،
همیشه...
هربار که با واقعیت رو به رو میشم، هربار که به لکه خونِ هادی روی پیادهرو فکر میکنم، هربار که خبرهای وحشتناکی میشنوم و هربار که درد و رنج اطرافیانم رو میبینم برای این هدف مصممتر میشم،
کامو میگفت انقلاب درونی لازمهی تغییرِ، من توی این مسیرم و باید بگم حس غیرقابل وصفی داره؛
سحر از دوران سیاهی که توش داریم زندگی میکنیم بهم گفت، بهش گفتم از اول تاریخِ بشر همین بوده، همیشه همین بوده؛
ولی افرادی بودن، توی تاریکترین دوران، چراغ راه شدن، ما هم تلاش کنیم.
من خرمن کهنگی رو به آتیش کشیدم، جنگل پر از علف هرز ذهنم و قلبم رو به آتش کشیدم برای کاشتن درختایی نو
برای جنگلی که چشم انداز صلح و آزادی باشه.
برای وقتی که میدونم همیشه امیدی هست،
همیشه...