🔸قافله زوّار ایرانی در عصر ناصری( از نگاه جرج.ن.کرزن، خبرنگار روزنامه تایمز)
🔹فاطمه قاضیها
🔺[ سال ۱۸۸۹ معادل ۱۳۰۷ ه.ق . در حوالی مشهد]:
عنوان گروه زائرین یا زوّار که طی سفر روزانه در جاده ها به آنها بر خورد می کردم و در واقع راه مشهد در انحصار ایشان بود ترغیبم نمود که برای تنوع داستان یک نواخت سفر، شرحی نیز از وضع و حال ومحیط انسانی که عده ای را این گونه مقید و مجذوب ساخته است بیان کنم.
ظاهراً سیل حرکت مسافران در جهت مخالف مسافرت خودم بود، گاهی از چندین میل مسافت دسته قافله جلب توجه می کرد که با سرعت ملایمِ پیاده روی، در بیابان بی انتها حرکت می کردند، وقتی که نزدیک تر می آمدند آهنگ های محزون و صداهای غم انگیز یک یا چند نفر خوش نوای گروه بوسیله تلاوت آیات قرآن و ذکر دعا به گوش می رسید و گاهی نیز بعضی دیگر که خوش و خرم تر بودند ابیاتی از اشعار فارسی می خواندند.
وقتی که قافله کاملا نزدیک می شد شامل همه قسم افراد و حیوانات بود .توانگران بر اسب سوار بودند و گاهی ضمن سواری قلیان می کشیدند بعضی ها سوار شتر بودند. قاطر از حیوانات دیگر بیشتر و حامل كجاوه ای بود که یک نوع غرفه چوبی با سقف منحنی جهت قرار دادن سایبان داشت و در درون آن زنها یا مردان زیر خروارها بار و رختخواب تحت فشار بودند. اما حیوان باربر خوش کار الاغ بود. این حیوان حقیر و نحیف بار سنگینی را حمل می کرد . بعلاوه کوزه و دیگ و تفنگ و شیشه های آب از هر طرف حیوان آویزان است و تمام لوازم زندگی هم بر پشت او بار و بالاتر از همه مرغ و خروس صاحب الاغ را جا می دهند. طبقه فقیر گاهی سوار الاغ می شوند، ولی غالبا پیاده راه می پیمودند . در اوایل صبح ، گاهی الاغ سواران غرق در خواب بودند و به سمت جلو روی گردن حیوان می افتادند و گاهی نیز در حال خواب و سر به زیر بودند و فقط وجبی با زمین فاصله داشتند .
برای مهمانان درهر قافله یک نفر کاروان باشی هست و نیزه ای با پارچه قرمز بر نوك آن در دست دارد که به ندرت می توان چهره مسافران را تمیز داد چون با پالتوی بزرگی سرو و صورت خود را کاملا می پوشانند و آستین های خالی از دو سمت دوش چون دو گوش بزرگ به نظر می رسد. اما باز شناختن زنها دو چندان مشکل است چون به صورت بقچه هائی از متقال آبی به الاغ سوار می شوند که به نظر من جوانمردی نیست که آنها را جزو جنس لطيف بشمار آورد . یادم هست که یکی دوبار از سر بدجنسی اسبم را به یورغه انداختم و چنین وا نمود کردم که میخواستم از مسافرانی که بدین صورت طی طریق مینمودند سبقت بگیرم ، تاشایدالاغ ها با شنیدن قدم اسب در عقب از جا در بروند و آن بقچه های کبود از پشت الاغ به حرکت درآیند، باشد که حجاب پس رَوَد و یا چادر از سر برافتد.
لینک یادداشت: 👇
http://ghaziha.kateban.com/post/3784
@Kateban
🔹فاطمه قاضیها
🔺[ سال ۱۸۸۹ معادل ۱۳۰۷ ه.ق . در حوالی مشهد]:
عنوان گروه زائرین یا زوّار که طی سفر روزانه در جاده ها به آنها بر خورد می کردم و در واقع راه مشهد در انحصار ایشان بود ترغیبم نمود که برای تنوع داستان یک نواخت سفر، شرحی نیز از وضع و حال ومحیط انسانی که عده ای را این گونه مقید و مجذوب ساخته است بیان کنم.
ظاهراً سیل حرکت مسافران در جهت مخالف مسافرت خودم بود، گاهی از چندین میل مسافت دسته قافله جلب توجه می کرد که با سرعت ملایمِ پیاده روی، در بیابان بی انتها حرکت می کردند، وقتی که نزدیک تر می آمدند آهنگ های محزون و صداهای غم انگیز یک یا چند نفر خوش نوای گروه بوسیله تلاوت آیات قرآن و ذکر دعا به گوش می رسید و گاهی نیز بعضی دیگر که خوش و خرم تر بودند ابیاتی از اشعار فارسی می خواندند.
وقتی که قافله کاملا نزدیک می شد شامل همه قسم افراد و حیوانات بود .توانگران بر اسب سوار بودند و گاهی ضمن سواری قلیان می کشیدند بعضی ها سوار شتر بودند. قاطر از حیوانات دیگر بیشتر و حامل كجاوه ای بود که یک نوع غرفه چوبی با سقف منحنی جهت قرار دادن سایبان داشت و در درون آن زنها یا مردان زیر خروارها بار و رختخواب تحت فشار بودند. اما حیوان باربر خوش کار الاغ بود. این حیوان حقیر و نحیف بار سنگینی را حمل می کرد . بعلاوه کوزه و دیگ و تفنگ و شیشه های آب از هر طرف حیوان آویزان است و تمام لوازم زندگی هم بر پشت او بار و بالاتر از همه مرغ و خروس صاحب الاغ را جا می دهند. طبقه فقیر گاهی سوار الاغ می شوند، ولی غالبا پیاده راه می پیمودند . در اوایل صبح ، گاهی الاغ سواران غرق در خواب بودند و به سمت جلو روی گردن حیوان می افتادند و گاهی نیز در حال خواب و سر به زیر بودند و فقط وجبی با زمین فاصله داشتند .
برای مهمانان درهر قافله یک نفر کاروان باشی هست و نیزه ای با پارچه قرمز بر نوك آن در دست دارد که به ندرت می توان چهره مسافران را تمیز داد چون با پالتوی بزرگی سرو و صورت خود را کاملا می پوشانند و آستین های خالی از دو سمت دوش چون دو گوش بزرگ به نظر می رسد. اما باز شناختن زنها دو چندان مشکل است چون به صورت بقچه هائی از متقال آبی به الاغ سوار می شوند که به نظر من جوانمردی نیست که آنها را جزو جنس لطيف بشمار آورد . یادم هست که یکی دوبار از سر بدجنسی اسبم را به یورغه انداختم و چنین وا نمود کردم که میخواستم از مسافرانی که بدین صورت طی طریق مینمودند سبقت بگیرم ، تاشایدالاغ ها با شنیدن قدم اسب در عقب از جا در بروند و آن بقچه های کبود از پشت الاغ به حرکت درآیند، باشد که حجاب پس رَوَد و یا چادر از سر برافتد.
لینک یادداشت: 👇
http://ghaziha.kateban.com/post/3784
@Kateban