@BChatBot dan repost
پارتنر آیندم
بلده شعر بگه ... شعرای قشنگی داره ک چندتاشون هم راجب منه و تو شبای سرد زمستونی کنار شومینه برام گیتار میزنه و اونارو میخونه
وقتی به چشمام نگاه میکنه ذوق میکنه و برق چشماشو میتونم ببینم حتی اگه عینک داشته باشه
بلده موهامو ببافه و بعضی وقتا مدل موهای جدید بافتو یاد میگیره فقط بخاطر من
هیچ ایده ای راجب هیکلش ندارم ولی دلم میخواد بتونم دستمو بکنم لای موهاش و سرشو ماساژ بدم
و مهمتر از همه اینکه اون ی روانشناسه🙂
اون ی نویسندیت و شاید نتونید همه قشنگی های زندگی ی نویسنده رو تصور بکنید
پس باید بگم ک ما گاها سفر میکنیم ب ناکجا آباد ها جاهایی ک قصد نداشتیم بریم،
اونجاهایی ک تقدیر مارو میبره
میریم تا کشف کنیم و بنویسیم
و کلی پلن مشترک داریم ک میخوایم عملی کنیم... و قراره بریم ی سفر دور دنیا و ی سفرنامه جذاب بنویسیم
بعضی وقتا رو در ماه اختصاص دادیم ب روز آرامش و باهم میریم لب دریا یا آب و دراز میکشیم و ب این که چقدر خوشبختیم و همو دوس داریم فکر میکنیم...
ب راحتی پیش هم گریه میکنیم و برای هم بهترین دوستیم
و اون ب من افتخار میکنه
و منو تشویق میکنه تا صبور باشم و بدونم که چیزایی ک میخوام بفهممو بالاخره میفهمم
کتاب مینویسیم واسه هم شعر میگیم
بعضی وقتا خاطره و داستان کسایی ک میان پیششو برام تعریف میکنه و من براشون دعا میکنم و انرژی مثبت میفرستم...
اون ۳ ماه تابستون تبدیل ب ی معلم میشه که به بعضی بچه ها درس میده و حقیقاا عاشقشن چون عاقله، حرفای قشنگی میزنه و حس همدلی زیادی داره و شاید ی ESFJ باشه! کی میدونه؟☺️
واو عاشقش شدم 😂🤦♀تاحالا فکر نمیکردم کسی که تصورش میکنم ب عنوان پارتنرو اینجوری بخوام و نوشتنش باعث شد بفهمم اعماق قلبم چی میگذره🥺
و اصن شایدم همه اینا چیزاییه ک خودم میخوام باشم🥲نمیدونم
مرسی ازت❤️
⭐️
پارتنر آیندم
بلده شعر بگه ... شعرای قشنگی داره ک چندتاشون هم راجب منه و تو شبای سرد زمستونی کنار شومینه برام گیتار میزنه و اونارو میخونه
وقتی به چشمام نگاه میکنه ذوق میکنه و برق چشماشو میتونم ببینم حتی اگه عینک داشته باشه
بلده موهامو ببافه و بعضی وقتا مدل موهای جدید بافتو یاد میگیره فقط بخاطر من
هیچ ایده ای راجب هیکلش ندارم ولی دلم میخواد بتونم دستمو بکنم لای موهاش و سرشو ماساژ بدم
و مهمتر از همه اینکه اون ی روانشناسه🙂
اون ی نویسندیت و شاید نتونید همه قشنگی های زندگی ی نویسنده رو تصور بکنید
پس باید بگم ک ما گاها سفر میکنیم ب ناکجا آباد ها جاهایی ک قصد نداشتیم بریم،
اونجاهایی ک تقدیر مارو میبره
میریم تا کشف کنیم و بنویسیم
و کلی پلن مشترک داریم ک میخوایم عملی کنیم... و قراره بریم ی سفر دور دنیا و ی سفرنامه جذاب بنویسیم
بعضی وقتا رو در ماه اختصاص دادیم ب روز آرامش و باهم میریم لب دریا یا آب و دراز میکشیم و ب این که چقدر خوشبختیم و همو دوس داریم فکر میکنیم...
ب راحتی پیش هم گریه میکنیم و برای هم بهترین دوستیم
و اون ب من افتخار میکنه
و منو تشویق میکنه تا صبور باشم و بدونم که چیزایی ک میخوام بفهممو بالاخره میفهمم
کتاب مینویسیم واسه هم شعر میگیم
بعضی وقتا خاطره و داستان کسایی ک میان پیششو برام تعریف میکنه و من براشون دعا میکنم و انرژی مثبت میفرستم...
اون ۳ ماه تابستون تبدیل ب ی معلم میشه که به بعضی بچه ها درس میده و حقیقاا عاشقشن چون عاقله، حرفای قشنگی میزنه و حس همدلی زیادی داره و شاید ی ESFJ باشه! کی میدونه؟☺️
واو عاشقش شدم 😂🤦♀تاحالا فکر نمیکردم کسی که تصورش میکنم ب عنوان پارتنرو اینجوری بخوام و نوشتنش باعث شد بفهمم اعماق قلبم چی میگذره🥺
و اصن شایدم همه اینا چیزاییه ک خودم میخوام باشم🥲نمیدونم
مرسی ازت❤️
⭐️