Letters.


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


We are writers my love. We don't cry. We bleed on paper.
http://t.me/HidenChat_Bot?start=1987728725

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


"فکر می‌کنم نامه‌های من به تو تمومی ندارن، تو چی فکر می‌کنی؟ البته، شرط می‌بندم تا الان حتی یکی‌شون رو هم‌ باز نکردی. از چی می‌ترسی؟ عشق بی‌پایانِ من؟ یا از این‌که یادِ من، هیچ‌وقت ذهنت رو ترک نکنه؟ ..."


Tw blood
ساعت ده شبه، اتاقِ افکارم از کاغذ پر شده و من این‌جام؛ تلاش می‌کنم برای فهمیدن معمایی که از سه سال پیش درگیرش شدم‌.
من همه‌ی راه‌ها رو امتحان کردم؛ مثلاً به توصیه‌های بقیه گوش دادم، تلاش کردم لبخند بزنم و به گذشته فکر نکنم. اما بعد از سه سال، افکارم من رو در خودشون غرق کرده بودن.
می‌خوام به محل حادثه برم، همه‌چیز رو چک کنم و ببینم اشتباه از کجا بوده‌‌ اما فرد داخل آینه‌، می‌گه من باید همین‌جا کنار اون بمونم، اون چهره‌ی آشنایی داره و می‌دونم که می‌تونه به من کمک کنه. حس می‌کنم بعد از سال‌ها، اون تنها کسیه که می‌تونه جواب این معما رو پیدا کنه‌‌.
قرار شد اون به جای من به محل حادثه بره و وقتی برگشت، صورت خونی‌اش رو دیدم. بعد از اون زمان، اون هیچ‌وقت با من صحبت نکرد.
‌و هر روزه معماهای جدید درست می‌شن. ما بهشون فکر می‌کنیم و وقتی به نتیجه نمی‌رسیم، برای اون معما جوابِ بی‌جوابی رو در نظر می‌گیریم و رد می‌شیم، اما بعدها، هرازگاهی بهش فکر می‌کنیم. اما معمای من از اون‌ها نبود، من سه سالِ تمام، درگیر معمای وجود خودم بودم.
و الان هم، ساعت ده شبه، اتاقِ افکارم از کاغذ پر شده و من این‌جام.


همه‌ی چیزی که به یادمه، اینه که ما هیچ‌وقت نمی‌خواستیم مثل بقیه باشیم.
هروقتی که پیامت‌رو روی صفحه‌ی گوشیم می‌دیدم، داخل لحظه‌هایی که پیش‌روی ماست پرسه می‌زدم.
خط به خطِ دفتر خاطراتمون رو طی می‌کردم، و پایانِ هرجمله‌، می‌فهمیدم که چقدر دوستت دارم‌.


"من هر روز تو را می‌پرستم، تا زمانی که وجود نداشته باشم و در آن موقع، از خاکسترِ من عشقی جوانه می‌زند که "شیدایی" نامیده می‌شود."

"مرا به زمانی ببر که اولین بوسه‌ی نگاهت بر دلم نشست. مرا به مکانی ببر که در آن‌جا برای اولین بار، گلِ لمس‌هایت را بوییدم."


با love letter موافقید؟
So‘rovnoma
  •   👍
  •   👎
15 ta ovoz


برو، مثل همیشه که رفتی.
اهمیت نده که من در چه موقعیتی‌ام، فقط برو، چون این‌طوری کارت رو انجام‌ دادی.
برو چون موندنت فقط من رو امیدوار می‌کنه، امیدوار به چیزی که باید فراموش بشه.
از ذهن من برو.
بهم حافظه‌ای جدید رو هدیه بده، حافظه‌ای که داخلش، هیچ اثری از تو و خاطراتت نباشه.
بذار دور از تو و وجودت زندگی کنم، طوری که انگار هیچ‌وقت تو رو ملاقات نکردم.


Hidden Chat dan repost
مگه چندبار میتونی زمانو به عقب‌ برگردونی؟؟
جوری زندگی کن که بعدا پشیمون نشی. کسیو که میخوای کنارت داشته باش. گاهی تنهایی برو بیرون غذای مورد علاقتو بخور و هندزفری بزار تو گوشت و ذهنتو از اتفاقات دورت خالی کن و قدم بزن
جوری زندگی کن که حداقل به خاطر کاری که کردی پشیمون بشی، نه کاری که نکردی


آهنگِ زندگی بلندتر از هر زمانیه. اما من‌ نمی‌شنومش. می‌بینم که بقیه حسش می‌کنن. می‌بینم که دست‌های آرامش رو گرفتن و باهاش می‌رقصن، لبخند می‌زنن و چشم‌هاشون رو می‌بندن.
اما من مثل بقیه نبودم. آرامش من، بهشتِ من و لبخندِ من چیزِ دیگه‌ای بود. دست‌هایی بود که تکه‌های من رو جمع می‌کرد و در آغوش می‌گرفت.
قلبی بود که نیمه‌ی خالی من رو کامل می‌کرد.
و در بین جمعیتِ آدم‌ها، تنها کسی که دنبالش می‌گشتم تو بودی، حتی وقتی اشک‌ها صورتم رو نوازش می‌کردن، تنها کسی که به فکرم می‌اومد تو بودی.
آهنگِ زندگی بلند‌تر از هر زمانیه و چشم‌های من به دنبال بهشت می‌گردن، مکانی که هر لحظه، با تو کامل‌تر می‌شه.




خیلی به این‌که کِی آخرین متنم رو می‌نویسم فکر کردم. و از اون‌جایی که از آینده خبری ندارم، هر متنی که می‌نویسم رو آخرین متنم حساب می‌کنم.


برخلاف تمام متن‌هایی که تا حالا نوشته‌ام، این دفعه پایان خوش برای ماست.
نه، ما به هم نمی‌رسیم. و نه، ما حتی یک بار هم، هم‌دیگه رو حس نمی‌کنیم.
همه‌چیز خیلی ساده تموم می‌شه، و این یک پایان خوشه.
من و می‌مونم و عشق و علاقه‌ی بی‌پایانم، تو می‌مونی که حرفی که هیچ‌وقت نزدی.


تو به من هزاران دلیل برای موندن دادی.
باعث شدی ادامه بدم، باعث شدی آدمی بشم که هیچ‌وقت نبودم.
عاشق و مستِ تو، این من بودم.
احمقی که تنها کارش پرستیدن تو بود.
تو قلب من، خونه‌ی خودت رو رو با دست‌‌های خودت ساختی و خودت هم نابودش کردی.
نمی‌دونم، الان جام من رو کی پر می‌کنه؟ کی این‌جا می‌نشینه تا در اوج مستی براش از زیبایی‌هاش بگم؟
کی قراره جواب‌ نامه‌های من رو بده؟
تمام نامه‌هایی که با قلم عشق نوشته شده و با تکه‌ای از قلبم مهر خوردن، کی جوابشون رو می‌ده؟ کی قراره از شب‌ها بگه، وقتی که من غرق در خوابم؟
ای دلیلِ عاشقیِ من، تو تنها کسی هستی که آرزوی داشتنش همیشه به دلم می‌مونه. کسی که هیچ‌وقت مال من نبود، نیست و نخواهد شد.




در بیمارستان ارواح، هیچ‌کس نجاتت نمی‌ده.
ممکنه تا ابد اون‌جا بمونی و یا یک روزه بیرون بیای، بستگی داره زخم‌هایی که داری چقدر عمیق باشه. و ‌یا تیغ چشم‌هات، چقدر بُرنده‌ باشه. درهرحال، انسان‌ها ظاهربینن. هیچ‌وقت فکر نمی‌کنن که داستان تو چی بوده، مجرم‌ بودی یا بی‌گناه، فقط تو رو متهم می‌کنن‌. متهم به کاری که انجام ندادی، متهم به حرف‌هایی که نزدی.
در این بیمارستان، همه‌ هر روز آزار می‌بینن. روزِ روشنی وجود نداره و حتی پَرها هم پوست رو می‌بُرن. این‌جا راه نجاتی نیست و همه درگیر چیزی‌ان که دست خودشون نیست‌. این‌جا، همه روی زمین می‌نشینن و به هم خیره می‌شن؛ انگار که باعث و بانی تمام زخم‌هاشون اون یکی بوده‌.
ما هم یکی از بیماران این بیمارستان بودیم‌.
از وقتی اومدیم این‌جا، گلِ عشقی که درون باغچه‌ی قلبمون کاشته شده بود، پژمرده شد. سکوت لب‌هامون رو بوسید و خوشحالی چشم‌هامون رو ترک کرد. و با آدم‌هایی هم‌اتاقی شدیم که وجود نداشتن، اما صدای فریاد‌هاشون شبانه به گوش می‌رسید.
و این‌جا بیمارستان ارواح بود، جایی که هیچ‌کس صدای ما رو نمی‌شنید، جایی که همه‌ی قلب‌ها، بی‌گناه بودن.


"اون زیبا‌ترین خلقتیه که دیدم. اما خودش متوجه این نیست."
می‌گفت، طوری که انگار داره سخت‌ترین حرف‌های دنیا رو می‌زنه. اعتراف به خودش خیلی سخت‌تر از این‌ بود که به اون اعتراف کنه.
"چطور می‌تونی این‌قدر بی‌نقص باشی؟"
گفت درحالی که دور اتاق کوچیک قدم برمی‌داشت و داخل ذهنش، کسی که هیچ‌وقت ندیده بود رو تجسم می‌کرد، با همه‌ی ویژگی‌هایی که برازنده‌ی اون آدم بود.
به سمت میز برگشت و توی کاغذ نوشت.
"در تمام زمان‌ها، چشم‌های من فقط تو رو می‌بینه و حاضره تمام زیبایی‌های تو رو پرستش کنه.."
با یادآوری وجود دوست‌داشتنی اون، لبخندی زد و آخرین جمله‌ی متنش رو کامل کرد.
"تا زمانی که دیگه رمقی در بدنم نباشه."
زمزمه کرد و نوشت.
این اولین متنی بود که با یاد و خاطر اون کامل می‌شد.
و اون نویسنده، می‌دونست که قراره متن‌های زیادی بنویسه‌. متن‌هایی که هرچقدر هم طولانی باشن، نمی‌تونن زیبایی‌های اون آدم رو توصیف کنن.


قسم به آوایت که دین من، جز تو و کتابِ من، جز چشمانت نباشد.




چطور می‌تونم تو رو بشناسم؟
این سوالیه که هر روز از خودم می‌پرسیدم. تو آدم جالبی بودی و من هم از آدم‌هایی مثل تو خوشم می‌اومد. به خودم جرئت داده بودم که جلو بیام و آدمی بشم که هیچ‌وقت نبودم. و همین، باعث شد احساساتی داشته باشم که هیچ‌وقت نداشتم‌.
زمانی که به خودم اومدم، تو مخاطب متن‌ها و افکار روز و شبم شده بودی. من حتی درست نمی‌شناختمت، اما این اتفاق افتاده بود.
بعد از سال‌ها، من آدم دیگه‌ای بودم. آدم دیگه‌ای که توسط منِ قدیم، درک نمی‌شد.
و همه‌ی این‌ها، باعث به وجود اومدن محفظه‌ای از اهمیت، عشق و علاقه شد که تا همیشه، زیر خاک موند و هیچ‌کس بهش سر نزد.


نمی‌شود خواب تو را ببینم، در حالی که لب‌هایمان به هم دوخته شده‌ است؟


じゃがいも. dan repost
" Come back to me. Even as a shadow, even as a dream.

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

32

obunachilar
Kanal statistikasi