بچه ها داد و بيداد مي كردند، آرام مي شدند. دلم آشوب بود. دستم مي لرزيد، جمله ها را يكي در ميان عوضي مي خواندم، گفتم تمامش كنيد، كدام تان هستيد؟ فكرم همه جا مي رفت. نصف كلاس را جابه جا كردم. توي كيفم را گشتم. رفتم دم در. كلاس منفجر شد، برگشتم گفتم صدايتان را ببريد. دوباره رفتم بيرون، هيچ كس نبود. برگشتم، كتاب را برعكس مي گرفتم، قلم از دستم مي افتاد. چشمم سياهي مي رفت، دوباره رفتم بيرون. شير اب را باز كردم، ابي زدم به سر و صورتم. با استين كت پاك كردم سر و دست و صورتم را. هنوز بود. بيرون نمي رفت. صبح مي شناختمش، الان هوايش مانده بود، خودش گم و گور شده بود. رفتم سر كلاس. صدا امد. بيرون رفتم. از دلم بود. رخت مي شستند. به قول بروسان زعفران پاك مي كردند، بشكه ها را جا به جا مي كردند، در سينه ام.
@LifeBeforeUs
@LifeBeforeUs