در شهر دلم آشوبی برپاست...
ماشین ها بر روی پل های هوایی قدم میزنند و موسیقی گوش میدهند
آدم ها با سرعت ۲۰۰ تا در وسط خیابان حرکت میکنند. با سبز شدن چراغ میایستند ، با زرد شدن چراغ راهنما مردد میمانند.. گویی راه را گم کرده اند و با قرمز شدن چراغ دوباره گاز میدهند.
آن طرف خیابان در خانه ای که چراغ سبزرنگی تنها روشنایی آن است، زنی رادیو را در فر گذاشته است، تلفن را در یخچال ، و دهان زنگ آیفون را با تکه پارچه ای کهنه بسته است، تا حرفی نزند. سکوتی جاریست در آن خانه قدیمی. و اما در خانه کناری ناشنوایی گرامافون را به کار انداخته ، صدای موسیقی فضای خانه را در بر گرفته و او مستانه همچو پروانه به رقص درآمده.
در شهر دلم نمیدانند روز یعنی چه! نور یعنی چه! خورشید یعنی چه! در اینجا هیچگاه تصادفی رخ نمیدهد، ماشین ها در حال قدم زدن از یکدیگر عبور میکنند و در همان حال در هم فرو میروند و گاهی دیگر بیرون نمیآیند.
فرزندی در خانه همسایه مادرش را شیر میدهد و بزرگ میکند، مادرها در کوچه با یکدیگر قرمه سبزی بازی میکنند و کودکان در خانه قایم موشک میپزند.
نابینایان در سینما نشسته اند و با لذت فیلم تماشا میکنند، در این شهر سکوتی فریاد میزند. چراغ کرم شب تاب از روشنایی بسیار سوخته و بی جان شده. قلب من پر از ویرانگیی هایی از جنس هیاهوست.
-وردا
ماشین ها بر روی پل های هوایی قدم میزنند و موسیقی گوش میدهند
آدم ها با سرعت ۲۰۰ تا در وسط خیابان حرکت میکنند. با سبز شدن چراغ میایستند ، با زرد شدن چراغ راهنما مردد میمانند.. گویی راه را گم کرده اند و با قرمز شدن چراغ دوباره گاز میدهند.
آن طرف خیابان در خانه ای که چراغ سبزرنگی تنها روشنایی آن است، زنی رادیو را در فر گذاشته است، تلفن را در یخچال ، و دهان زنگ آیفون را با تکه پارچه ای کهنه بسته است، تا حرفی نزند. سکوتی جاریست در آن خانه قدیمی. و اما در خانه کناری ناشنوایی گرامافون را به کار انداخته ، صدای موسیقی فضای خانه را در بر گرفته و او مستانه همچو پروانه به رقص درآمده.
در شهر دلم نمیدانند روز یعنی چه! نور یعنی چه! خورشید یعنی چه! در اینجا هیچگاه تصادفی رخ نمیدهد، ماشین ها در حال قدم زدن از یکدیگر عبور میکنند و در همان حال در هم فرو میروند و گاهی دیگر بیرون نمیآیند.
فرزندی در خانه همسایه مادرش را شیر میدهد و بزرگ میکند، مادرها در کوچه با یکدیگر قرمه سبزی بازی میکنند و کودکان در خانه قایم موشک میپزند.
نابینایان در سینما نشسته اند و با لذت فیلم تماشا میکنند، در این شهر سکوتی فریاد میزند. چراغ کرم شب تاب از روشنایی بسیار سوخته و بی جان شده. قلب من پر از ویرانگیی هایی از جنس هیاهوست.
-وردا