هر_روز_با_شاهنامه ۱۹۶۶
داستان رستم و شغاد
بخش۷
چو روی پدر دید پور دلیــــر
خروشی برآورد بر سان شیر
بدان گونه بر خاک تن پر ز خون
به روی زمین بر فگنده نگـــــون
همی گفت کای پهلــــــــوان بلند
به رویت که آورد زین سان گزند
که نفرین بران مرد بیباک باد
به جای کله بر سرش خاک باد
به یزدان و جان تو ای نامدار
به خاک نریــمان و سام سوار
که هرگز نبیند تنم جز زره
بیوسنــــده و برفگنده گره
بدان تا که کین گو پیلتـــن
بخواهم ازان بیوفا انجمن
همانکس که با او بدین کین میان
ببــــــــــستند و آمد به ما بر زیان
نمـــانم ز ایشان یکی را به جای
همانکس که بود اندرین رهنمای
بفرمود تا تختهای گــــــران
بیارند از هر سویی در کران
توضیح:
چون فرامرز روی پدرش رستم را دید که آنگونه به خاک افتاده و تنش پرزخون است خروشی برآورد وگفت:ای پهلوان بزرگ،چه کسی تورا به این روز نشاند.نفرین برآن کس باد که با توچنین کرد وبه جای کلاه خاک برسرش ریخته شود به یزدان وبه جان تو وخاک نریمان وسام سوار سوگند یاد می کنم که هرگز زره از تن برنیاورم تا زمانی که انتقام تورا از کابلیان واز شغاد نگیرم .از آنها یکی را برجای نمی گذارم وهمچنین آن کسی که در این کار راهنمای ایشان بوده است.پس دستور داد تا از هرسویی تخت های گران قیمت به آنجا بیاورند.
ادامه دارد.
#Historical
#M_kh👑
𝑱𝑶𝑰𝑵 𝑼𝑺 🦁☀️
@Meme_of_Nations