از : بن بست ها و شاهراه ؛ خاطرات شفاهی
#محمد_علی_سپانلو
خودکشی اخوان ثالث!
در خاطرات دوستان و شاعران همدوره اخوان ثالث در اینجا و آنجا اما خاطرهای از ایرانخانم و مشکلات او بازگو شده است. نمونهای از سختیهای زندگی با هنرمندی که روح حساس دارد و ایرانخانم در مصاحبهٔ خود به آن اشاره داشت را در خاطرات شفاهی محمدعلی سپانلو میخوانیم:
«یکبار در سال ۶۴ [#مهدی_اخوان_ثالث] به من تلفن کرد و گفت بیا خانهٔ ما کارت دارم. رفتم و دیدم وضع بدی است. نشسته بود، کتابهایش نیمهباز دور و برش؛ گاهی حاشیهای یا بیتی مینوشت و گاهی تار میزد. یک غزل هم خواند و بعد شروع کرد به وصیت کردن. من متوچه شدم که میخواهد خودکشی کند. مسئله این بود که او با زنش دعوا کرده بود، بعد میخوابد و در خوابِ کابوسمانندی، آنها از خانه میروند. رفته بودند میهمانی و او فکر میکند که ترکش کردهاند. بنابراین تصمیم میگیرد خودکشی کند. بعد فکر میکند به چه کسی باید حرفهایش را بگوید، و من را انتخاب میکند. به هرحال، شروع کرد به خواندن شعر عاشقانهای برای زنش که با او بدرفتاری کرده بود. به آواز هم میخواند. «کندوی خود گم کردهام، از باد سرد آزردهام». در همین حال و اوضاع بود که در خانه باز شد و سر و صدایی شنیدیم. همسر و بچههایش از میهمانی برگشته بودند به خانه. اخوان دوباره جان گرفت و شروع کرد به داد و بیداد و بازخواست کردن!»
@Mojeesepid
#محمد_علی_سپانلو
خودکشی اخوان ثالث!
در خاطرات دوستان و شاعران همدوره اخوان ثالث در اینجا و آنجا اما خاطرهای از ایرانخانم و مشکلات او بازگو شده است. نمونهای از سختیهای زندگی با هنرمندی که روح حساس دارد و ایرانخانم در مصاحبهٔ خود به آن اشاره داشت را در خاطرات شفاهی محمدعلی سپانلو میخوانیم:
«یکبار در سال ۶۴ [#مهدی_اخوان_ثالث] به من تلفن کرد و گفت بیا خانهٔ ما کارت دارم. رفتم و دیدم وضع بدی است. نشسته بود، کتابهایش نیمهباز دور و برش؛ گاهی حاشیهای یا بیتی مینوشت و گاهی تار میزد. یک غزل هم خواند و بعد شروع کرد به وصیت کردن. من متوچه شدم که میخواهد خودکشی کند. مسئله این بود که او با زنش دعوا کرده بود، بعد میخوابد و در خوابِ کابوسمانندی، آنها از خانه میروند. رفته بودند میهمانی و او فکر میکند که ترکش کردهاند. بنابراین تصمیم میگیرد خودکشی کند. بعد فکر میکند به چه کسی باید حرفهایش را بگوید، و من را انتخاب میکند. به هرحال، شروع کرد به خواندن شعر عاشقانهای برای زنش که با او بدرفتاری کرده بود. به آواز هم میخواند. «کندوی خود گم کردهام، از باد سرد آزردهام». در همین حال و اوضاع بود که در خانه باز شد و سر و صدایی شنیدیم. همسر و بچههایش از میهمانی برگشته بودند به خانه. اخوان دوباره جان گرفت و شروع کرد به داد و بیداد و بازخواست کردن!»
@Mojeesepid