#زاهر_بن_حرام_را_میشناسید؟
✍ اخلاق برخی از مردم تجاری است؛ زیرا در نظرشان فقط ثروتمنداناند که سخنان و نکتههای ظریف را میدانند و مردم به هنگام شنیدن آن شاد میشوند و اشتباهاتشان کوچک است و مردم از آن چشم میپوشند.
🖋 اما فقرا و تهیدستان به هنگام بیان سخنان نغز و نکتههای ظریف، سنگین، بیمزهاند. مردم هنگام شنیدن سخنان آنان، آنها را به باد تمسخر میگیرند و اشتباهاتشان را بزرگ میپندارند، و به هنگام سخنان این قشر، تحمل را از دست داده و فریاد میزنند.
✍ اما رسول خدا ﷺ بر غنی و فقیر به طور یکسان مهربان بود.
👈انس رضی الله عنه میگوید: شخصی بیاباننشین به نام زاهر بن حرام بود که بسا اوقات وقتی از بیابان میآمد، چیزهایی از قبیل پنیر و روغن برای رسول خدا ﷺ هدیه میآورد.
هرگاه میخواست نزد اهلش برگردد، رسول خدا ﷺ چیزی از قبیل خرمای خشک و غیره برایش مهیا میکرد.
✍ رسول خدا ﷺ او را دوست میداشت و میگفت: «زاهر از دوستان بیابان ماست و ما از دوستان شهرنشین او هستیم» و زاهر شخصی بدقیافه و زشت چهره بود.
🔰 روزی از بیابان بیرون آمد و به خانهی رسول خداﷺ آمد و او را نیافت برخی از کالا و وسایل به همراه داشت، آنها را به بازار برد وقتی رسول خدا ﷺ از وی آگاهی یافت به دنبال او به بازار رفت، زاهر را در حالی یافت که مشغول فروش اسباب و کالاهایش بود و عرق از جبینش میچکید و لباسهایش همان لباسهای بیابان با شکل و بوی بیابانی بودند.
✍ در این هنگام رسول خدا ﷺ از پشت او را بغل نمود به طوری که زاهر او را ندید و نمیدانست که چه کسی او را در بغل گرفته است، زاهر آشفته شد و گفت: رهایم کن. تو کیستی؟ رسول خدا صلی الله علیه وسلم خاموش شد و چیزی نگفت! زاهر میکوشید تا خود را از دست رسول خدا صلی الله علیه وسلم برهاند و به پشت سر خودش نگاه میکرد. وقتی رسول خدا ﷺ را دید، آرام گشت و آشفتگیاش برطرف گردید و وقتی آنحضرت ﷺ را شناخت شروع به مالیدن پشتش به سینه آنحضرت نمود.
رسول خدا صلی الله علیه وسلم نیز از باب شوخی صدا میزد: «چه کسی خریدار برده است؟ چه کسی برده میخرد؟»
🔰 زاهر به وضع خودش نگاه کرد دید یک انسان نادار، فقیر، شکستهحال و بیرنگ و روست. گفت: به خدا سوگند! ای رسول خدا ﷺ تو در معاملهات مغبون و زیانبار میشوی.
👈 رسول خدا ﷺ گفت: اما تو در نزد خداوند بیارزش نیستی، بلکه تو نزد خداوند باارزش و قیمتی هستی.
🖋 پس جای شگفتی نیست که دلهای نیازمندان به آنحضرت ﷺ پیوسته و معلق باشد و با این اخلاق، مالک قلبهایشان باشد.
🖋 بسیاری از فقرا از ثروتمندان به خاطر بخل در مال و طعام، ایراد نمیگیرند، بلکه از این جهت ناراحت هستند که آنان در لطف و محبت و حسن معاشرت بخل میورزند.
✍ تو چهقدر به روی یک نیازمند تبسم و لبخند زدهای و با او به دیده ارزش و احترام نگریسته و رفتار کردهای و در نتیجه او در تاریکی شب دست به دعا برآورده و به وسیله آن رحمتها را از آسمان برایت جلب نموده است
👈چهقدر فراوانند انسانهای پراکندهمو و غبارآلود و ژندهپوشی که بر دروازههای شهر افتادهاند و به آنها توجه نمیشود👉
🖋 ولی اگر همین افراد به خداوند در باره کاری که هنوز انجام نشده سوگند یاد کنند، خداوند قسمشان را راست نموده و مطابق قسم آنان عمل میکند و نزد او مستجاب الدعوات هستند. پس با این ضعیفان همواره خندهرو باش.
🔰کانال مصطفی موحدالکوردی☝️
🌐join🔜 @Mostafakordi5883
✍ اخلاق برخی از مردم تجاری است؛ زیرا در نظرشان فقط ثروتمنداناند که سخنان و نکتههای ظریف را میدانند و مردم به هنگام شنیدن آن شاد میشوند و اشتباهاتشان کوچک است و مردم از آن چشم میپوشند.
🖋 اما فقرا و تهیدستان به هنگام بیان سخنان نغز و نکتههای ظریف، سنگین، بیمزهاند. مردم هنگام شنیدن سخنان آنان، آنها را به باد تمسخر میگیرند و اشتباهاتشان را بزرگ میپندارند، و به هنگام سخنان این قشر، تحمل را از دست داده و فریاد میزنند.
✍ اما رسول خدا ﷺ بر غنی و فقیر به طور یکسان مهربان بود.
👈انس رضی الله عنه میگوید: شخصی بیاباننشین به نام زاهر بن حرام بود که بسا اوقات وقتی از بیابان میآمد، چیزهایی از قبیل پنیر و روغن برای رسول خدا ﷺ هدیه میآورد.
هرگاه میخواست نزد اهلش برگردد، رسول خدا ﷺ چیزی از قبیل خرمای خشک و غیره برایش مهیا میکرد.
✍ رسول خدا ﷺ او را دوست میداشت و میگفت: «زاهر از دوستان بیابان ماست و ما از دوستان شهرنشین او هستیم» و زاهر شخصی بدقیافه و زشت چهره بود.
🔰 روزی از بیابان بیرون آمد و به خانهی رسول خداﷺ آمد و او را نیافت برخی از کالا و وسایل به همراه داشت، آنها را به بازار برد وقتی رسول خدا ﷺ از وی آگاهی یافت به دنبال او به بازار رفت، زاهر را در حالی یافت که مشغول فروش اسباب و کالاهایش بود و عرق از جبینش میچکید و لباسهایش همان لباسهای بیابان با شکل و بوی بیابانی بودند.
✍ در این هنگام رسول خدا ﷺ از پشت او را بغل نمود به طوری که زاهر او را ندید و نمیدانست که چه کسی او را در بغل گرفته است، زاهر آشفته شد و گفت: رهایم کن. تو کیستی؟ رسول خدا صلی الله علیه وسلم خاموش شد و چیزی نگفت! زاهر میکوشید تا خود را از دست رسول خدا صلی الله علیه وسلم برهاند و به پشت سر خودش نگاه میکرد. وقتی رسول خدا ﷺ را دید، آرام گشت و آشفتگیاش برطرف گردید و وقتی آنحضرت ﷺ را شناخت شروع به مالیدن پشتش به سینه آنحضرت نمود.
رسول خدا صلی الله علیه وسلم نیز از باب شوخی صدا میزد: «چه کسی خریدار برده است؟ چه کسی برده میخرد؟»
🔰 زاهر به وضع خودش نگاه کرد دید یک انسان نادار، فقیر، شکستهحال و بیرنگ و روست. گفت: به خدا سوگند! ای رسول خدا ﷺ تو در معاملهات مغبون و زیانبار میشوی.
👈 رسول خدا ﷺ گفت: اما تو در نزد خداوند بیارزش نیستی، بلکه تو نزد خداوند باارزش و قیمتی هستی.
🖋 پس جای شگفتی نیست که دلهای نیازمندان به آنحضرت ﷺ پیوسته و معلق باشد و با این اخلاق، مالک قلبهایشان باشد.
🖋 بسیاری از فقرا از ثروتمندان به خاطر بخل در مال و طعام، ایراد نمیگیرند، بلکه از این جهت ناراحت هستند که آنان در لطف و محبت و حسن معاشرت بخل میورزند.
✍ تو چهقدر به روی یک نیازمند تبسم و لبخند زدهای و با او به دیده ارزش و احترام نگریسته و رفتار کردهای و در نتیجه او در تاریکی شب دست به دعا برآورده و به وسیله آن رحمتها را از آسمان برایت جلب نموده است
👈چهقدر فراوانند انسانهای پراکندهمو و غبارآلود و ژندهپوشی که بر دروازههای شهر افتادهاند و به آنها توجه نمیشود👉
🖋 ولی اگر همین افراد به خداوند در باره کاری که هنوز انجام نشده سوگند یاد کنند، خداوند قسمشان را راست نموده و مطابق قسم آنان عمل میکند و نزد او مستجاب الدعوات هستند. پس با این ضعیفان همواره خندهرو باش.
🔰کانال مصطفی موحدالکوردی☝️
🌐join🔜 @Mostafakordi5883