دوستِ عزیزی که دلت آواره و به جا مانده از عاشقیست
غم را نمیتوان توضیح داد،نمیتوان بخشید
ما غم را پودر میکنیم در تلخی قهوه های صبحگاهی
در حرف های تکراری و آدم های تکراری تر
غم را میخوریم،مثل بغض هایمان که شراب نابیشده اند آنقدر که در تاریکی رها کردیمشان
غم زندگیست،عشق است
غم دام و تلهی شومیست که اگر لذت بردی از درد بی درمانش،مبتلا خواهی شد به غم زدگی
چیزی که سالهاست با آن میجنگیم و ثانیه هاست که بر ما پیروز است.
غمِ ما درمان ندارد عزیزم،اشک هایمان خشک شده و چهرههامان مبهوت مانده
ما عاشقانِ بی وصالیم،درد بخشیاز ماست.
غم را نمیتوان توضیح داد،نمیتوان بخشید
ما غم را پودر میکنیم در تلخی قهوه های صبحگاهی
در حرف های تکراری و آدم های تکراری تر
غم را میخوریم،مثل بغض هایمان که شراب نابیشده اند آنقدر که در تاریکی رها کردیمشان
غم زندگیست،عشق است
غم دام و تلهی شومیست که اگر لذت بردی از درد بی درمانش،مبتلا خواهی شد به غم زدگی
چیزی که سالهاست با آن میجنگیم و ثانیه هاست که بر ما پیروز است.
غمِ ما درمان ندارد عزیزم،اشک هایمان خشک شده و چهرههامان مبهوت مانده
ما عاشقانِ بی وصالیم،درد بخشیاز ماست.