غریبه جای رد تازیانه اش میسوخت…
غریبه حال بدی داشت…
شانه اش میسوخت…
به رود خشک…
به سرو خمیده ای میماند…
به گنگ بیخبر خواب دیده ای میماند…
غرور زخمی را سمت ماه تف میکرد…
به گرگ بسته ی دندان کشیده ای میماند…
دوباره دستانش را دراز کرد، نشد…
تمامی شب راز و نیاز کرد…
نشد…
دوباره گمشده اش را از آسمان میخواست…
گلایه کرد…
نشد…
اعتراض کرد…
نشد…
#شبانه
☁️🌒☁️
@Music_boy1