مکالمه من و مامانم در حالی که دارم با ساتور گوشت تیکه تیکه میکنم:
محکم ساتور روی استخون میکوبم
مامانم زیر چشمی با تعجب نگاه میکنه
متوجه نگاهش میشم
-چرا اینطوری نگاه میکنی؟!
+عا هیچی.. چرا اینقدر محکم میزنی؟!
-خب تا خُرد بشه، پس چطور بزنم؟
+نه خوبه ادامه بده
چند دقیقه بعد
-عه خب چرا اینقدر محکم میزنی؟ الان تخته رو میشکونی!
پوکر نگاهش میکنم که ساکت میشه
اروم زمزمه میکنه
+مگه قاتل بابات میزنی؟!
با چشمای ریز شده نگاهش میکنم که خودش میزنه به اون راه
یکم بعد در حالی که با لبخند دارم گردن تیکه تیکه میکنم بهم خیره میشه
گوشیش زنگ میخوره و بلند میشه تا برش داره
همینطور که دور میشه داد میزنه
+اروم تر بزن، با این ریخت و قیافت شبیه جلادا شدی!
و منی که با لبخند در حالی که حلق در اشکانم چشمان زده به افق خیره شدم...
محکم ساتور روی استخون میکوبم
مامانم زیر چشمی با تعجب نگاه میکنه
متوجه نگاهش میشم
-چرا اینطوری نگاه میکنی؟!
+عا هیچی.. چرا اینقدر محکم میزنی؟!
-خب تا خُرد بشه، پس چطور بزنم؟
+نه خوبه ادامه بده
چند دقیقه بعد
-عه خب چرا اینقدر محکم میزنی؟ الان تخته رو میشکونی!
پوکر نگاهش میکنم که ساکت میشه
اروم زمزمه میکنه
+مگه قاتل بابات میزنی؟!
با چشمای ریز شده نگاهش میکنم که خودش میزنه به اون راه
یکم بعد در حالی که با لبخند دارم گردن تیکه تیکه میکنم بهم خیره میشه
گوشیش زنگ میخوره و بلند میشه تا برش داره
همینطور که دور میشه داد میزنه
+اروم تر بزن، با این ریخت و قیافت شبیه جلادا شدی!
و منی که با لبخند در حالی که حلق در اشکانم چشمان زده به افق خیره شدم...