توی وجود خودم دنبال چیزایی بودم که وجود نداشتن
همیشه همینطوریه واقعا نمیدونم دنبال چی میگردم
انگار سعی میکنم تموم چاله هارو پر کنم ولی حواسم نیست که دارم یه چاله دیگه میکنم
یروزایی باید فرار کرد باید خودتو بزنی به بیخیالی و با کسایی در ارتباط باشی که نخوان تلنگر بزنن
باید فرار کرد عزیز ؛ فرار
با موسیقی با پیاده روی با کلاویه های پیانو
راستی گفتم پیانو
بهتون گفته بودم عاشق پیانوعم؟
پیانو انگار روح منو میکشه تو خودش
نه خوب نه بد
نه سیاه نه سفید
هیچ چیز مطلقی اینجا وجود نداره
من خودمو بغل میکنم و میپذیرم که هنوزم میشه خوب شد با تموم بدیا
سر انگشتام پر از احساسن پر از سلول ها و گیرنده های زیبا
اصلا انگار دستا حافظه دارن
بغلتمیکنن
میکشن میبرنت تو یه آغوش امن
محکم میگیرنت که نیوفتی که نترسی که تنها نمونی
نوازشت میکنن
خستگیارو میشورن و میبرن
حالا ترکیب دوتا زیبایی چی میشه؟؟
یه چیز فوق العاده فکر کن زندگی کردن کنار کسی که دوسش داری و حالا دیگه چندیدن ساله که کنار همین و لابه لای سیاهیای موهاش یه تارهار سفید میبینی
حالا با انگشتات نوازشش میکنی
انگار داری کلاویه های پیانورو فشار میدی
لذت میبری ازش
صدایی نمیاد ولی تو بدنت پروانه ها تند تند بال میزنن و به اوج میرسن راه قلبتو میبندن و شدنت ضربان کوبنده قلبتو حس میکنی
یلحظه انگار خوشبختی تا اعماق وجودت نفوذ میکنه غنچه ها رو لپات گل میشن و پروانه ها میان سراغ همون گلای رو لپت مثل
خونی که تو کل رگ جوش میاد و میره بالا تا اونجایی که دیگه جلوی چشمات و دید عقل و منطقتو میگیرن و سرتو میاری پایین و آروم پیشونیشو میبوسی
و لبخندی که جزوی از تو میشه
از بحثم دور شدم
ولی پیانورو فقط منو تو میفهمیم
مگه نه....!
همیشه همینطوریه واقعا نمیدونم دنبال چی میگردم
انگار سعی میکنم تموم چاله هارو پر کنم ولی حواسم نیست که دارم یه چاله دیگه میکنم
یروزایی باید فرار کرد باید خودتو بزنی به بیخیالی و با کسایی در ارتباط باشی که نخوان تلنگر بزنن
باید فرار کرد عزیز ؛ فرار
با موسیقی با پیاده روی با کلاویه های پیانو
راستی گفتم پیانو
بهتون گفته بودم عاشق پیانوعم؟
پیانو انگار روح منو میکشه تو خودش
نه خوب نه بد
نه سیاه نه سفید
هیچ چیز مطلقی اینجا وجود نداره
من خودمو بغل میکنم و میپذیرم که هنوزم میشه خوب شد با تموم بدیا
سر انگشتام پر از احساسن پر از سلول ها و گیرنده های زیبا
اصلا انگار دستا حافظه دارن
بغلتمیکنن
میکشن میبرنت تو یه آغوش امن
محکم میگیرنت که نیوفتی که نترسی که تنها نمونی
نوازشت میکنن
خستگیارو میشورن و میبرن
حالا ترکیب دوتا زیبایی چی میشه؟؟
یه چیز فوق العاده فکر کن زندگی کردن کنار کسی که دوسش داری و حالا دیگه چندیدن ساله که کنار همین و لابه لای سیاهیای موهاش یه تارهار سفید میبینی
حالا با انگشتات نوازشش میکنی
انگار داری کلاویه های پیانورو فشار میدی
لذت میبری ازش
صدایی نمیاد ولی تو بدنت پروانه ها تند تند بال میزنن و به اوج میرسن راه قلبتو میبندن و شدنت ضربان کوبنده قلبتو حس میکنی
یلحظه انگار خوشبختی تا اعماق وجودت نفوذ میکنه غنچه ها رو لپات گل میشن و پروانه ها میان سراغ همون گلای رو لپت مثل
خونی که تو کل رگ جوش میاد و میره بالا تا اونجایی که دیگه جلوی چشمات و دید عقل و منطقتو میگیرن و سرتو میاری پایین و آروم پیشونیشو میبوسی
و لبخندی که جزوی از تو میشه
از بحثم دور شدم
ولی پیانورو فقط منو تو میفهمیم
مگه نه....!