abysm dan repost
حس غرق شدن
غرق شدنی که با بقیه غرق شدنها فرق داره چون اون تلاشی برای دست و پا زدن نمیکنه ولی حتی غرق هم نمیشه
انگار چیزی هست که نمیخواد بذاره غرق بشه
حس ناچارگی و تمام ضرباتی که خورده بود رو با وانمود به اهمیت ندادن میپوشوند و خیلی هم تو این کار موفق بود
دلش میخواست چیزی براش اهمیتی نداشته باشه چون معتقد بود بلاهایی که سرش اومدن و تجربههایی که داشته براش کافین و دیگه نمیخواست دوباره همه اون اتفاقات رو تجربه کنه، ولی هنوز هم هر از گاهی بعضی چیزها رو به یاد میاورد؛ چیزهایی که شاید دردناک بوده باشن و با فکر کردن بهشون به خودش میگفت "چقدر احمق بودی" ولی از طرفی هم با اینکه به زبون آوردنش براش سخت بود، تعدادی از اون خاطرات براش شیرین بودن و دلش میخواست بتونه دوباره توانایی تجربهشون رو داشته باشه
ولی میترسید.
@Nhting
غرق شدنی که با بقیه غرق شدنها فرق داره چون اون تلاشی برای دست و پا زدن نمیکنه ولی حتی غرق هم نمیشه
انگار چیزی هست که نمیخواد بذاره غرق بشه
حس ناچارگی و تمام ضرباتی که خورده بود رو با وانمود به اهمیت ندادن میپوشوند و خیلی هم تو این کار موفق بود
دلش میخواست چیزی براش اهمیتی نداشته باشه چون معتقد بود بلاهایی که سرش اومدن و تجربههایی که داشته براش کافین و دیگه نمیخواست دوباره همه اون اتفاقات رو تجربه کنه، ولی هنوز هم هر از گاهی بعضی چیزها رو به یاد میاورد؛ چیزهایی که شاید دردناک بوده باشن و با فکر کردن بهشون به خودش میگفت "چقدر احمق بودی" ولی از طرفی هم با اینکه به زبون آوردنش براش سخت بود، تعدادی از اون خاطرات براش شیرین بودن و دلش میخواست بتونه دوباره توانایی تجربهشون رو داشته باشه
ولی میترسید.
@Nhting