این چه حس مزخرفیه که هم دلم میخواد با آدمای جدید آشنا شم هم نمی خوام تنهایی و آرامشمو به هم بزنم. هم دلم میخواد بی وقفه حرف بزنم تا خالی شم، هم حرفی برای گفتن ندارم، در اصل نمی دونم چی بگم و از کجا شروع کنم. هم دلم میخواد بمیرم هم امید دارم که شاید فردا روز بهتری باشه و اتفاقای خوب دیر یا زود بیوفتن. نمی دونم چه مرگم شده، همه چیز در عین درست بودن غلطه. فک کنم خراب شدم.