🔹نام: زهرا (مستعار)
🔹سن: ۱۴ ساله
🔹موضوع نقاشى: تصوير بد زندگىات را به تصوير خوب تبديل كن...
✅ شرح: سمت چپ زهرا نماد قفس رو کشید و گفت پدر و مادرش که همیشه وقتی کم کار میکرده و پول دلخواه آنها را در نمی آورده او را با شلنگ و...میزنند.. این پدر و مادر و زندگی برایش مانند قفسی بود که در آن اسیر شده و دوست دارد مانند پرندهایی در را باز کند و رها شود...تا محکوم به ازدواج زود هنگام نشود...
زهرا با تمام وجود میگفت دوست دارد درس بخواند. گفت به پدر و مادرش که میگویند تو چیزی نمیشوی،ثابت میکند که توانایی دارد زندگیش را عوض کند...
زهرا میگفت در بین ما هر دختری مریض شود میگویند شوهر میخواهد و او را شوهر میدهند. گفت من چند روزه مریضم از ترسم چیزی نگفتم... زهرا گفت از وقتی خانه علم آمده زندگیمون تغییر زیادی کرده بعد از کلی صحبت که مسوولین خانه علم با پدر و مادرم کردند آنها راضی شدند من سر کار نروم...
زهرا از مشکلات کار در سر چهارراهها گفت از آزار و اذیتی که توسط هر کسی ممکن است بشود...
اشاره کرد به این که سارا رو چند وقت پیش موقع کار میخواستند بدزدند...
یا یک روزی که مردی میخواسته به او دست درازی کند...
سارا هشت ساله گفت من جیغ زدم اما هنوز ترس بر چهرهاش به خوبی پیدا بود ..
زهرا گفت موهایم تا کمرم بود و دوستشان داشتم یک روز از سر چهارراه ما را بردند بهزیستی چون بغل دستی من شپش داشت بدون اینکه موی مرا نگاه کنند موهایم را کوتاه کوتاه کردند و هنوز چشمانش غمگین بود از این خاطره..
اما او با همه اینها میگفت دوست دارد برود بهزیستی تا اون رو شوهر ندهند و بتواند درس بخواند و برای خودش کسی شود..
در آخر مصمم و با اراده گفت به همه ثابت میکنم میتونم ...
کاش رویاهایش به واقعیت تبدیل شود.
رویایی که سمت راست کشید دختری که از آزار و ظلم رها شده و به آرزوهایش رسیده.
⬅️ از مجموعه كارهاى نقاشى درمانى جمعيت امام على
goo.gl/zJDqYQ
〰〰〰〰〰
🆔 @NoChildAbuse
🔹سن: ۱۴ ساله
🔹موضوع نقاشى: تصوير بد زندگىات را به تصوير خوب تبديل كن...
✅ شرح: سمت چپ زهرا نماد قفس رو کشید و گفت پدر و مادرش که همیشه وقتی کم کار میکرده و پول دلخواه آنها را در نمی آورده او را با شلنگ و...میزنند.. این پدر و مادر و زندگی برایش مانند قفسی بود که در آن اسیر شده و دوست دارد مانند پرندهایی در را باز کند و رها شود...تا محکوم به ازدواج زود هنگام نشود...
زهرا با تمام وجود میگفت دوست دارد درس بخواند. گفت به پدر و مادرش که میگویند تو چیزی نمیشوی،ثابت میکند که توانایی دارد زندگیش را عوض کند...
زهرا میگفت در بین ما هر دختری مریض شود میگویند شوهر میخواهد و او را شوهر میدهند. گفت من چند روزه مریضم از ترسم چیزی نگفتم... زهرا گفت از وقتی خانه علم آمده زندگیمون تغییر زیادی کرده بعد از کلی صحبت که مسوولین خانه علم با پدر و مادرم کردند آنها راضی شدند من سر کار نروم...
زهرا از مشکلات کار در سر چهارراهها گفت از آزار و اذیتی که توسط هر کسی ممکن است بشود...
اشاره کرد به این که سارا رو چند وقت پیش موقع کار میخواستند بدزدند...
یا یک روزی که مردی میخواسته به او دست درازی کند...
سارا هشت ساله گفت من جیغ زدم اما هنوز ترس بر چهرهاش به خوبی پیدا بود ..
زهرا گفت موهایم تا کمرم بود و دوستشان داشتم یک روز از سر چهارراه ما را بردند بهزیستی چون بغل دستی من شپش داشت بدون اینکه موی مرا نگاه کنند موهایم را کوتاه کوتاه کردند و هنوز چشمانش غمگین بود از این خاطره..
اما او با همه اینها میگفت دوست دارد برود بهزیستی تا اون رو شوهر ندهند و بتواند درس بخواند و برای خودش کسی شود..
در آخر مصمم و با اراده گفت به همه ثابت میکنم میتونم ...
کاش رویاهایش به واقعیت تبدیل شود.
رویایی که سمت راست کشید دختری که از آزار و ظلم رها شده و به آرزوهایش رسیده.
⬅️ از مجموعه كارهاى نقاشى درمانى جمعيت امام على
goo.gl/zJDqYQ
〰〰〰〰〰
🆔 @NoChildAbuse