تو کجایی تا ببینی قلبم درونِ سینهام جا نمیشود دیگر؟
که روح از تنِ غمآلودِ من بهاجبار کوچ کرده.
کجایی که دستت را بگیرم و از زمان فرار کنیم؟
که دستت را بگیرم تا درد در من تمام شود و مرگ از من بِرَمَد.
تا هرلحظه بدونِ تو برای من غروبِ جمعه نباشد.
که روح از تنِ غمآلودِ من بهاجبار کوچ کرده.
کجایی که دستت را بگیرم و از زمان فرار کنیم؟
که دستت را بگیرم تا درد در من تمام شود و مرگ از من بِرَمَد.
تا هرلحظه بدونِ تو برای من غروبِ جمعه نباشد.