اینکه یکی جوری صدات کنه که انگار متعلق به دنیای دیگهای هستی، دنیایی که توی اون دردی وجود نداره، قشنگه تنها تا وقتی که همون صدا کردن، بارِ "آخرین بار" رو به دوش نکشه.
باهام حرف که میزد اسمم رو نمیگفت چون میدونست، میدونست بعد از شنیدن اسمم از بین لبهاش، تنها حواسم به نوای دلنشینی که ایجاد کرده جلب میشه و پاک فراموش میکنم هدف گوش سپردن به حرفهاش رو.
همون نوای دلنشین تبدیل شد به تنفر. تنفر از اسم خودم که اون لحظهی آخر، بار سنگین جدایی رو به دوش کشید. ولی اونبار نگاهش بود که منو واداشت به دیدن. به دیدنِ شکسته شدن روحی که با دستهای خودش ساخته بود. کولهبار کلمات از ذهن و دهنم به قلبم فرار کرد و دفن شد بین مویرگهایی که بیصدا، تنها اسمش رو فریاد میزدن.
قطار سرد، خاطرات رو با خودش برد.. برد و رفت و تموم کرد زمان لبخند زدن رو؛ من رو. و اون نفهمید وقتی که گفت مراقب قلبت باش؛ قلب، خودش بود.
اونبار وقتی صدام کرد، دیگه به دنیای بدون درد تعلق نداشتم.. اون که نه، خودم شدم درد.
و چقدر بیوجود بود اسمی که غبارِ تاریک شدهی رفتن رو به دلم ریخت.
کسی ندید اون چشمهای به قول قلب، اقیانوسی چه طوفانی شد. تنها لبخند باقی موند برای نقاب جاودانگی.
باهام حرف که میزد اسمم رو نمیگفت چون میدونست، میدونست بعد از شنیدن اسمم از بین لبهاش، تنها حواسم به نوای دلنشینی که ایجاد کرده جلب میشه و پاک فراموش میکنم هدف گوش سپردن به حرفهاش رو.
همون نوای دلنشین تبدیل شد به تنفر. تنفر از اسم خودم که اون لحظهی آخر، بار سنگین جدایی رو به دوش کشید. ولی اونبار نگاهش بود که منو واداشت به دیدن. به دیدنِ شکسته شدن روحی که با دستهای خودش ساخته بود. کولهبار کلمات از ذهن و دهنم به قلبم فرار کرد و دفن شد بین مویرگهایی که بیصدا، تنها اسمش رو فریاد میزدن.
قطار سرد، خاطرات رو با خودش برد.. برد و رفت و تموم کرد زمان لبخند زدن رو؛ من رو. و اون نفهمید وقتی که گفت مراقب قلبت باش؛ قلب، خودش بود.
اونبار وقتی صدام کرد، دیگه به دنیای بدون درد تعلق نداشتم.. اون که نه، خودم شدم درد.
و چقدر بیوجود بود اسمی که غبارِ تاریک شدهی رفتن رو به دلم ریخت.
کسی ندید اون چشمهای به قول قلب، اقیانوسی چه طوفانی شد. تنها لبخند باقی موند برای نقاب جاودانگی.