@Philosophieu
چهار جزء فلسفه نیچه
1. نیهیلیسموس Nihilismus
2. ابرانسان Übermensch
3. اراده معطوف به قدرت
der Wille zur Macht
4. نقش هنر die Rolle der Kunst
اکثر کسانی که با نیچه و افکار او مواجه می شوند، بدلیل پراکنده بودن سبک نوشتاری وی، فقط از افکار او پوچ گرایی یا Nihilismus را دریافت می کنند، زیرا عبور از یک مرحله نیهیلیسموس به پوچی جدیدی وارد می شود، که بسیاری از خوانندگان نیچه در آن مرحله می مانند، کسانی که مطالعات عمیق فلسفی ندارند، تا بتوانند به تجویز و پیشنهاد و اصل کلام وی برسند، و بتوانند ابر انسان و اراده معطوف به قدرت و نقش هنر است دریافت کند. آنگاه این انسان سرپا خرسندی و هنرمندی خواهد بود.
سه مرحله (فاز) نهیلیسم در فلسفه نیچه
1. نیهیلیسم بدبینانه(منفعلانه )
passiver Nihilismus
در این مرحله انسان بدرجه صفر از ارزش می رسد و جهان را متضاد و تاریک و پوچ می بیند.
2. نهیلیسم ناتکمیل Unvollkommener Nihilismus
در این مرحله او دست به خلق ارزش های خود ساخته ای چون، مارکسیسم، ناسیونالیسم، لیبرالیسم و سوسیالیسم می زند.
3. نهیلیسم فعال aktiver Nihilismus
در این مرحله انسان بدنبال خلق ارزش نیست، بلکه بدنبال هنر و زندگی هنرمندانه است. و فلسفه غرب را که انسان را موجودی طبیعی می دانست تغییر داده و انسان را اساسی هنری می بخشد.
در این مرحله انسان از مرحله دوم و ارزش های خود ساخته فراتر رفته و وارد جهان اراده می شود. در این مرحله انسان به شُتری می ماند که باید بیابانی (تاریخ غرب) را که خشک و خالی است طی کند. تا به مرحله ای برسد که چون شیر در برابر یک اژدها(پوچی) از حیات و زندگی خود دفاع کند و در برابر تهدیدات اژدها با جرات بایستد و "نه" بگوید. و بروی زندگی بگوید: من اراده می کنم (من می خواهم) ich will
بعد این مرحله است انسان یک موجود هنر مند است و هنرمندانه زندگی می کند.
نکته:
امروزه در فضاهای مجازی و حتا در نزد مجموعه های شعر و متون ادبی(مثلا نزد صادق هدایت) تاثیر مراحل اولیه پوچ گرایی نیچه را بیشتر از نقش هنر و اراده معطوف به قدرت برای تبدیل شدن به ابر انسان در نزد خوانندگان (حتا در نزد به اصطلاح روشنفکزان) شرقی بیشتر و نیز نزد انسان غربی(کمتر) مشاهده می شود. اگرچه در غرب تیوری هایی چون تکامل داروین (بخصوص در تحقیقات جدید ژنتیکی و سوسیالیسبیلوژی) و ابرانسان و فیلسوف شاه، دازاین و دیگران فلسفه هایی که تمرکز اصلی شان روی فرد بوده که نتیجه کلی آنها شهروند perfekt با هدف Perfektionismus (کمال گرایی ) بوده و امروز غرب سود این شهروند خوب، خرگرا، فرد-جمع گرا، فرمانبردار و پرتلاش را می برد، در حالیکه برای شرق، بدلیل تئوریک بودن و برای "لذات فلسه" نه برای فلسفیدنِ هدفمند، این فلسفه ها(بدون عمل به آنها ) و نیز درک نیمه و ناقض از آنها باعث آشفتگی شده است. که شاید بیشترین تاثیر را افکار نیچه و نیهیلیسموس منفعلانه یا بدبینانه او بر خوانندا شرقی داشته است.
مکانیزم فرهنگی و تطبیقی
آنچه در غرب مدرن جایگاه تعیین کنندگی اجتماعی و فرهنگی دارد، رسانه است؛ رمان، فیلم، شعر و تیاتر و دیگر رسانه ها در کنار ورزش و موسیقی ابزار تطبیق این افکار بوده اند.
بعنوان مثال پدیده مرد عنکبوتی، یا سوپر من که تقریبا هم در هنر و هم در رمان و ورزش نقش اصلی را داراست افکار فلاسفه را بعنوان محتوای کاری خود به مخاطب منتقل کرده است. اما هیچگاه این رسانه ها و نهادهای فرهنگی و هنری از دولت جدا نبوده اند، یعنی در غرب کمتر فعالیتی خارج از این طرح کلی (انسان برتر=شهروند خوب ) اتفاق افتاده می تواند، که مجری و حامی و خواهان اصلی آن دولت و سیاست است. رابطه مرد عنکبوتی و سوپر من های فیلم های هالیوودی و قهرمانان ورزشی بعنوان یک امر همگانی و واجب را خارج و بدون تاثیر پذیری از نظریه داروین ندانیم، که موجودی به تولید نسل و یافتن غذا در دراز مدت موفق می شود که بهتر خود را با شرایط طبیعت تطبیق دهد. و طبق یکی از تحقیقات کشف شده مثلا که اسب ها بدلیل طی کردن مکان های مختلف برای یافتن غذا بعد از میلیون ها سال داری دست و پای بلند و بزرگتر شده اند.
در واقع ما تقریبا هیچگاه بشکل درستش با محیط زندگی خودمان بر خورد فکریِ فلسفی نکردیم، بلکه در درون اندیشه ها و افکار دیگران سرگردان بودیم(در جهان مدرن). بقول همان نویسنده افغان خرد ما آواره بوده است.
در اینجا لازم است این پرسش مطرح شود که، انسان(کسی که در دولت بسر می برد) چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟ آیا دولت حق دارد به شهروندان ارزش های خاصی را آموزش دهد؟ مثلا در یک دولت لیبرال فردگرایی را.
جالب است که کسانی مثل نیچه که منتقد کلِ تاریخ فلسفه غرب است، به همان فردگرایی لیبرالیسم مَدد رسانده است، در حالیکه در شرق آوارگی فکری ایجاد کرده است.
به راستی هویت فکری ما شرقیان چیست؟
سید حکیم کمال آلمان
چهار جزء فلسفه نیچه
1. نیهیلیسموس Nihilismus
2. ابرانسان Übermensch
3. اراده معطوف به قدرت
der Wille zur Macht
4. نقش هنر die Rolle der Kunst
اکثر کسانی که با نیچه و افکار او مواجه می شوند، بدلیل پراکنده بودن سبک نوشتاری وی، فقط از افکار او پوچ گرایی یا Nihilismus را دریافت می کنند، زیرا عبور از یک مرحله نیهیلیسموس به پوچی جدیدی وارد می شود، که بسیاری از خوانندگان نیچه در آن مرحله می مانند، کسانی که مطالعات عمیق فلسفی ندارند، تا بتوانند به تجویز و پیشنهاد و اصل کلام وی برسند، و بتوانند ابر انسان و اراده معطوف به قدرت و نقش هنر است دریافت کند. آنگاه این انسان سرپا خرسندی و هنرمندی خواهد بود.
سه مرحله (فاز) نهیلیسم در فلسفه نیچه
1. نیهیلیسم بدبینانه(منفعلانه )
passiver Nihilismus
در این مرحله انسان بدرجه صفر از ارزش می رسد و جهان را متضاد و تاریک و پوچ می بیند.
2. نهیلیسم ناتکمیل Unvollkommener Nihilismus
در این مرحله او دست به خلق ارزش های خود ساخته ای چون، مارکسیسم، ناسیونالیسم، لیبرالیسم و سوسیالیسم می زند.
3. نهیلیسم فعال aktiver Nihilismus
در این مرحله انسان بدنبال خلق ارزش نیست، بلکه بدنبال هنر و زندگی هنرمندانه است. و فلسفه غرب را که انسان را موجودی طبیعی می دانست تغییر داده و انسان را اساسی هنری می بخشد.
در این مرحله انسان از مرحله دوم و ارزش های خود ساخته فراتر رفته و وارد جهان اراده می شود. در این مرحله انسان به شُتری می ماند که باید بیابانی (تاریخ غرب) را که خشک و خالی است طی کند. تا به مرحله ای برسد که چون شیر در برابر یک اژدها(پوچی) از حیات و زندگی خود دفاع کند و در برابر تهدیدات اژدها با جرات بایستد و "نه" بگوید. و بروی زندگی بگوید: من اراده می کنم (من می خواهم) ich will
بعد این مرحله است انسان یک موجود هنر مند است و هنرمندانه زندگی می کند.
نکته:
امروزه در فضاهای مجازی و حتا در نزد مجموعه های شعر و متون ادبی(مثلا نزد صادق هدایت) تاثیر مراحل اولیه پوچ گرایی نیچه را بیشتر از نقش هنر و اراده معطوف به قدرت برای تبدیل شدن به ابر انسان در نزد خوانندگان (حتا در نزد به اصطلاح روشنفکزان) شرقی بیشتر و نیز نزد انسان غربی(کمتر) مشاهده می شود. اگرچه در غرب تیوری هایی چون تکامل داروین (بخصوص در تحقیقات جدید ژنتیکی و سوسیالیسبیلوژی) و ابرانسان و فیلسوف شاه، دازاین و دیگران فلسفه هایی که تمرکز اصلی شان روی فرد بوده که نتیجه کلی آنها شهروند perfekt با هدف Perfektionismus (کمال گرایی ) بوده و امروز غرب سود این شهروند خوب، خرگرا، فرد-جمع گرا، فرمانبردار و پرتلاش را می برد، در حالیکه برای شرق، بدلیل تئوریک بودن و برای "لذات فلسه" نه برای فلسفیدنِ هدفمند، این فلسفه ها(بدون عمل به آنها ) و نیز درک نیمه و ناقض از آنها باعث آشفتگی شده است. که شاید بیشترین تاثیر را افکار نیچه و نیهیلیسموس منفعلانه یا بدبینانه او بر خوانندا شرقی داشته است.
مکانیزم فرهنگی و تطبیقی
آنچه در غرب مدرن جایگاه تعیین کنندگی اجتماعی و فرهنگی دارد، رسانه است؛ رمان، فیلم، شعر و تیاتر و دیگر رسانه ها در کنار ورزش و موسیقی ابزار تطبیق این افکار بوده اند.
بعنوان مثال پدیده مرد عنکبوتی، یا سوپر من که تقریبا هم در هنر و هم در رمان و ورزش نقش اصلی را داراست افکار فلاسفه را بعنوان محتوای کاری خود به مخاطب منتقل کرده است. اما هیچگاه این رسانه ها و نهادهای فرهنگی و هنری از دولت جدا نبوده اند، یعنی در غرب کمتر فعالیتی خارج از این طرح کلی (انسان برتر=شهروند خوب ) اتفاق افتاده می تواند، که مجری و حامی و خواهان اصلی آن دولت و سیاست است. رابطه مرد عنکبوتی و سوپر من های فیلم های هالیوودی و قهرمانان ورزشی بعنوان یک امر همگانی و واجب را خارج و بدون تاثیر پذیری از نظریه داروین ندانیم، که موجودی به تولید نسل و یافتن غذا در دراز مدت موفق می شود که بهتر خود را با شرایط طبیعت تطبیق دهد. و طبق یکی از تحقیقات کشف شده مثلا که اسب ها بدلیل طی کردن مکان های مختلف برای یافتن غذا بعد از میلیون ها سال داری دست و پای بلند و بزرگتر شده اند.
در واقع ما تقریبا هیچگاه بشکل درستش با محیط زندگی خودمان بر خورد فکریِ فلسفی نکردیم، بلکه در درون اندیشه ها و افکار دیگران سرگردان بودیم(در جهان مدرن). بقول همان نویسنده افغان خرد ما آواره بوده است.
در اینجا لازم است این پرسش مطرح شود که، انسان(کسی که در دولت بسر می برد) چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟ آیا دولت حق دارد به شهروندان ارزش های خاصی را آموزش دهد؟ مثلا در یک دولت لیبرال فردگرایی را.
جالب است که کسانی مثل نیچه که منتقد کلِ تاریخ فلسفه غرب است، به همان فردگرایی لیبرالیسم مَدد رسانده است، در حالیکه در شرق آوارگی فکری ایجاد کرده است.
به راستی هویت فکری ما شرقیان چیست؟
سید حکیم کمال آلمان