هوا ابریه داره دونه های برف میاد پنجره رو باز کردم یه قهوه تو دستمه یاد اون روزی افتادم که برای اولین بار پرتقالو دیدم درست همین موقعا بود هوا هم اینجوری بود
ماشینو جلوم نگه داشت سوار شدم دستاشو گرفتم خیلی سرد بود در واقع یخ بود این درحالی بود که توی ماشین خیلی گرم بود
اروم سرشو گذاشت روی شونم بعد از چند دیقه درحالی که داشت از شیشه آسمونو نگاه میکرد گفت کاش میشد اینجا مُرد کاش میشد تویِ بقلت مُرد اشکام ریختن و محکم تر بقلش کردم.
ماشینو جلوم نگه داشت سوار شدم دستاشو گرفتم خیلی سرد بود در واقع یخ بود این درحالی بود که توی ماشین خیلی گرم بود
اروم سرشو گذاشت روی شونم بعد از چند دیقه درحالی که داشت از شیشه آسمونو نگاه میکرد گفت کاش میشد اینجا مُرد کاش میشد تویِ بقلت مُرد اشکام ریختن و محکم تر بقلش کردم.