🌸🌸🌸🌸🍃
🌸🌸🌸🍃
🌸🌸🍃
🌸🍃
🍃
#part139
#عاشقی_وارونه
ضربههای محکمش روی بدنم سنگینی میکرد.
فحش میداد، بد و بیراه میکرد و من فقط به یاد اشتباهم بیصدا گریه کردم.
لعنت به من که اونشب انقدر تند روندم!
- دیگه برای گریه کردنم دیر شده دختره آشغال!
گمشو از جلو چشمام، دیگه اینجا نمیمونی.
من مایه ننگ تو خونم نگهر نمیدارم!
دستای خونیش و نگاه کرد رو سری تکون داد و گفت:
- از همون اولم خودسر بودی!
لگدی به پهلوم زد که باعث شد نفسم قطع بشه، از درد به خودم میپیچیدم.
با بسته شدن در چشمای منم بسته شد.
نیمه های شب بود که از درد کنار پهلوم بهوش اومدم، هنوز همونجا روی زمین بودم.
سعی کردم خودم و تکون بدم اما با تیر کشیدن بدنم همونطوری خشک شدم.
اشکام جلوی دیدم و گرفته بود، دهنم خشک خشک بود.
سعی کردم جلوی اشکام و بگیرم تا بتونم موبایلم رو پیدا کنم.
نبود!
با هزار بدبختی تا سرم رو چرخوندم نگاهم به قاب سفید گوشیم افتاد، زیر میز افتاده بود!
انقدر دردم زیاد بود که نفهمیدم ایلیاد کی و چطور رسید، بهت زده فقط نگاهم میکرد.
- این... این چه وضعیه!
آروشا خودتی!؟
با ناله کوتاهی که کردم فورا اومد سمتم و نشست روی زمین، همین که دستش با بازوم خورد صدای جیغم توی اتاق پیچید.
چشماش رو مهم بست و دستی به سرش کشید، میدونستم اگه یه ذره دیگه بگذره بدون شک گریهاش میگیره.
- چیکار کنم؟ چیکار میتونم بکنم!
بذار زنگ بزنم اورژانس!...
دستم و روی دستش گذاشتم و مخالفت کردم!
- به... ک... کسی... چیزی...
- باشه! باشه! من که نمیدونم چیشده ولی یکم تحمل کن تا از خونه ببرمت بیرون، باشه؟
انقدر از درد دندونام رو روی هم فشار داده بودم فکم درد گرفته بود؛ نمیتونستم بیشتر از این اذیتش یه نگاهش به راه بود یه نگاهش به صورت من، انگار منتظر بود تا همونجا یه اخم کنم تا کلا وایسته!
پ.ن: من یادم میره پارت بذارم😐
بهم یادآوری کنید💙
🍃
🌸🍃
🌸🌸🍃
🌸🌸🌸🍃
🌸🌸🌸🌸🍃
🌸🌸🌸🍃
🌸🌸🍃
🌸🍃
🍃
#part139
#عاشقی_وارونه
ضربههای محکمش روی بدنم سنگینی میکرد.
فحش میداد، بد و بیراه میکرد و من فقط به یاد اشتباهم بیصدا گریه کردم.
لعنت به من که اونشب انقدر تند روندم!
- دیگه برای گریه کردنم دیر شده دختره آشغال!
گمشو از جلو چشمام، دیگه اینجا نمیمونی.
من مایه ننگ تو خونم نگهر نمیدارم!
دستای خونیش و نگاه کرد رو سری تکون داد و گفت:
- از همون اولم خودسر بودی!
لگدی به پهلوم زد که باعث شد نفسم قطع بشه، از درد به خودم میپیچیدم.
با بسته شدن در چشمای منم بسته شد.
نیمه های شب بود که از درد کنار پهلوم بهوش اومدم، هنوز همونجا روی زمین بودم.
سعی کردم خودم و تکون بدم اما با تیر کشیدن بدنم همونطوری خشک شدم.
اشکام جلوی دیدم و گرفته بود، دهنم خشک خشک بود.
سعی کردم جلوی اشکام و بگیرم تا بتونم موبایلم رو پیدا کنم.
نبود!
با هزار بدبختی تا سرم رو چرخوندم نگاهم به قاب سفید گوشیم افتاد، زیر میز افتاده بود!
انقدر دردم زیاد بود که نفهمیدم ایلیاد کی و چطور رسید، بهت زده فقط نگاهم میکرد.
- این... این چه وضعیه!
آروشا خودتی!؟
با ناله کوتاهی که کردم فورا اومد سمتم و نشست روی زمین، همین که دستش با بازوم خورد صدای جیغم توی اتاق پیچید.
چشماش رو مهم بست و دستی به سرش کشید، میدونستم اگه یه ذره دیگه بگذره بدون شک گریهاش میگیره.
- چیکار کنم؟ چیکار میتونم بکنم!
بذار زنگ بزنم اورژانس!...
دستم و روی دستش گذاشتم و مخالفت کردم!
- به... ک... کسی... چیزی...
- باشه! باشه! من که نمیدونم چیشده ولی یکم تحمل کن تا از خونه ببرمت بیرون، باشه؟
انقدر از درد دندونام رو روی هم فشار داده بودم فکم درد گرفته بود؛ نمیتونستم بیشتر از این اذیتش یه نگاهش به راه بود یه نگاهش به صورت من، انگار منتظر بود تا همونجا یه اخم کنم تا کلا وایسته!
پ.ن: من یادم میره پارت بذارم😐
بهم یادآوری کنید💙
🍃
🌸🍃
🌸🌸🍃
🌸🌸🌸🍃
🌸🌸🌸🌸🍃