ریحـــ♡ــوش


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa: ko‘rsatilmagan


من ریحانم :)
ملقب به ریحوش*_*
ی چنل نویس تازه کار !
و ی رمان نویس تازه کار!
در روز دو یا سه تا پارت از رمانم و میذارم؛)
این چنل هم روزانه نویسه و هم چنل رمانه...
میشنوم حرفاتونو:)
https://t.me/BChatBot?start=sc-183473-Vix0oG2

Связанные каналы

Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Toifa
ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


۲۳:۲۳ ♡
با آرزوی پایدار بودن عشق های عاشقانه...
به خصوص دلی و رض که وقتی تل و باز میکنم عشقشون فواره میزنه :)
به امید اینکه همیشه لبخند به لب داشته باشن*_*


آزاد و رها...
آنگونه که میخواهم...
زندگی خواهم کرد...
@R_Hp_me


بچه ها برای هر پارت رمان هشتگ جدا گونه گذاشتم؛)
مثلا :
#roman1
#roman2
#roman3
#roman4
...


مهربون 🥺❤️
ما منتظریم که برگردی...
شب یلدا...
مرسی از این دعای قشنگت :)
بهترین ها رو برات از خدا میخوام...
از خدا میخوام که قطار زندگیت همیشه روی ریل خوشبختی حرکت کنه :))


ئەسراب dan repost
یه خاطره کوچیک بزارم برا بچه تا وقتی برمیگردم:)
بچه هایی که حتی صداشونم نشنیدم و از دور دوسشون دارم...
-اهورای عزیز که خودِ منِ( اون آرزویی که تو چنل گذاشتیمو خاطره کنی انشالله)

-ماریچی مهربونم(رسیدن به دلبرتو آرزو میکنم)

-ملاحت خوش قلب(کلکسیون پر از برگ های خشک شده رو برات میطلبم)

-ریحوش زیبا(برسه روزی که رماناتو چاپ کنی)

-طهورای چشم قشنگ(دنیای به زیبایی چشات برات آرزو میکنم.

دنی و رض و دلی (رسیدن اون دوتا دلبر و موفقیت دنی رو از خدا می‌خوام )

-پرتقال جان(همونی شه که دلت می‌خواد)

-سارماه خوش‌سیما(پایداری قلمت )

-ماه خاموش شب( حال خوب برای دلت می‌طلبم)

-فرزین اف(روان باشد قلمت همیشه)

-دخت شرقی مهربان(بهترین آینده رو برات می‌‌خوام)

-ماروین خوش سلیقه(تنور دلت همیشه گرم)

-دلی عزیز(رسیدن به دلبرت)

-حنا(رنگی بودن زندگیت)

-نادیا(افتتاحیه‌ی کافه‌ ابرت)

-سجاد(داشتن پاندا هرچند غیر ممکن)


-حورا(رسیدن به دلبرت)

-نیلرام (نوشتن کتاب خودت)

-هیدیکا(بغل کردن آسمونت)

-سارا(بالاترین مرتبه‌ی زندگیت ببینمت)

-حسام(قلمت استوار تر)



اگر کسی رو یادم رفته بزارید پای زیادی چنل ها که یادم میره:*

اینجا بمونه یادگاری🤍


قبلا این جک و زیاد میخوندم که میگف هروقت به مامانم میگم فلان جام درد میکنه میگه از بس سرت تو گوشیه...
تا حالا تجربش نکرده بودم تا اینکه...
چند دیقه پیش به مامانم گفتم مامان، احساس میکنم تنگی نفس دارم، نفسم به زور میاد بالا...
گف هر کی انقدر سرش تو گوشی باشه تنگی نفس میگیره😐💔
اگه من یه روزی مردم بدونید چون خیلی گوشی دستم بود مردم 😐🙌🏼


مردِ تکثیر شده dan repost
اگر از من بُریدی
مُفتِ چنگت هر چه از من رفت
دلم می سوزد از بختِ سیاهِ عاشقِ دیگر...


خوش اومدی خوشگم😍❤️
تبریک میگم بهت عزیزکم😍❤️


گفتگویی با طعم دلی ⛅🌠 dan repost
سلام، فقط چون مثل اعضاء خانوادمید خواستم بگم من دیگه عقاب نیستم، بلکه یه مرغ عشقم، خودتون منظورمو بفهمید •
خدافظ •


تا ابد باهم باشین 🤩
با آروزی بهترین ها برای شما دوتا 🥺
ایشالا یه شب همینجوری خبر عروسیتونو بدید 🥺


@comming_soonn dan repost
دیگه دلیتون زن منه تمام🤣🤣😍🤤


یک ساعت و بیست و سه دیقه اس😐💔


ازینا 🥺🐥💛


پارت ۱۰
****
بعد از خوردن غذا ، حساب کردیم و سوار ماشین شدیم .. بردیا من و رسوند خونه خودمون و مهدیسم برد خونه خودشون چون ماشین مهدیس جلوی در خونشون مونده بود ...
کلیدمو از تو کیفم در آوردم و در باز کردم . در سالن و باز کردم : سلاااااااااااااام ، کسی خونه نیست اهالی خونه ؟؟؟
رزا : سلام ابجی ، خوبی ؟؟؟ مبارک باشه رتبه... شدی . شیرینی یادت نره ها ...
- شکر خوبم ، تو خوبی؟؟؟ مرسی عشقم .. حالا شیرینی هم بهت میدم عجله ای نیست که
رزا: خیلی هم عجله ای هست خسیس
-حالا شیرینیم میدم غر نزن انقدر
داشتم از پله ها بالا می رفتم که یادم اومد قرار مهمونی و نگفتم .
سریع گفتم : رزی امشب قراره بریم خونه بیتا اینا ، به مامان اینا هم بگو ... من رفتم بخوابم
رزا با حالت مشتاقانه : خونه بیتا ایناااا ؟؟؟ امم .. باشه میگم . خوب بخوابی
رفتم تو اتاق خوشگلم که با سلیقه خودم چیده شده بود . در و که باز میکردی روبه روت پنجره بود .
 یه پرده ی کالباسی و زرشکی هم انداخته بودم . سمت چپ اتاقم میز کامپیوتر بود که صندلیشم زرشکی بود . بالای میزکامپیوترمم یه چند تا قفسه خوشگل مشکی رنگ بود . یه کم این ور تر از میز کامپیوترم هم کمد لباسام که کالباسی رنگ بود گذاشته بودم . سمت راست اتاقمم تخت ناناس و راحت کالباسی و زرشکیم بود ، یه اباژورم سمت چپ تختم گذاشته بودم .
روبه روی پنجره که در بود ولی اینور ترش پیانومو گذاشته بودم . پیانومو خیلی دوست دارم و روش خیلی حساسم . رنگ پیانومم سفید بود . صندلی روبه روشم کالباسیه .
بالای پیانوم ، روی دیوار هم یه عکس بزرگ و خیلی خوشگل از چهره ام هست . وسط اتاقمم یه فرش بیضی کالباسی و زرشکی انداخته ام .
واای خداا چه قدر خستم ، سریع لباسامو در اورد . ساعت کوکی روی آباژورمم برای ساعت 6:30 کوک کردم و تخت خوابیدم ...
#roman10


پارت ۹
****
- بچه ها من برم دستم و بشورم .. مهدیس : برو
از جام بلند شدم و از کنار میز پسرا رد شدم و رفتم سمت W.C
بعد از اینکه دستم و شستم خواستم از اتاقک سرویس بهداشتی بیام بیرون که باز دوباره سرم به یه چیز سفت خورد .
خدایاااا امروز همه چیزو جلوی راه من قرار دادی ؟؟؟ واقعا چراااا
سرمو اوردم بالا که با یه جفت تیله طوسی خوشگل بر خوردم ... ای... این .. اینکه همون پسر پرو اس .... پسره تا منو دید گفت : مثل اینکه تو کلا چشم و جزو اعضای بدن حساب نمی کنی .
- عه عه خدا یا من چرا امروز انقدر بدشانسی میارم ( البته به جزء صبح که جواب کنکورم اومد )هر دفعه به یه چیز برخورد می کنم اون یه چیزه هم همش تویی ااه .
- خانوم کوچولو خیلیا آرزوشونه که به جای تو به من برخورد کنن . حالا لطفا برو کنار تا من برم تو . (پوزخندی زدم اخه کی اینو با این اخلاقش می خواد من اینو یه بار دیدم دلم میخواد روش بالا بیارم اه )همینجوری وایساده بودم و نگاش میکردم ، یعنی کنار نرفتم که بره تو . ... اونم همینجوری با خونسردی منو نگاه می کرد . تصمیم گرفتم که برم کنار اخه حرصش نمی گرفت و وایسادن من اونجا بی فایده بود . اومدم سمت راست که اون بره تو که اونم اومد سمت راست ...
با تعجب بهش نگاه کردم و رفتم سمت چپ که رد بشه ولی بازم اومد سمت چپ و اونم با تعجب و یه کمی عصبانیت نگاهم می کرد . اومدم سمت راست اونم اومد . رفتم سمت چپ اونم اومد .
یه دفعه گفت : وایسا سرجات تکون نخور ،
منم یه خورده اخم کردم و همینجوری که بهش نگاه می کردم سر جام وایسادم . اونم از کنارم رد شد و رفت تو ... با اینکه گفت سر جام وایسم و تکون نخورم ولی رفتم سر میز پیش بچه ها نشستم ....
بیتا : چیشد ؟؟
-تو دستشویی چی میشه ؟؟ همون شد.
- بیتا : نه عقل کل منظورم اینه که پسره چی گفت ؟؟؟
- یه کم اخم کردمو گفتم : هیچی چی می خواست بگه ؟؟؟.....
بیتا : یعنی می خوای بگی شماره اش و نگرفتی ؟؟؟؟
بردیا : وقتی داداشش اینجاست مگه جرئت داره شماره بگیره؟؟؟ ...
مهدیس : اولا اگه شماره می گرفت تو که نمی فهمیدی دوما ( با اخم ) آوا اهل شماره گرفتن نیست داداش .....
#roman9


چی میشه پنج نفر رد بشن از کوچمون...
بشیم ۶۰ *_*


من موی تو را آبشاری می بینم...
که صدای خنده هایت صدای آبشار است...


آمدی دلم را بردی...
آمدی خوابم را بردی...
آمدی فکرم را بردی...
آمدی احساساتم را بردی...
من همچنان هر چه که دارم را میدهم...
اما تو میبری... میری...




عجب زیبایی ...
انگاری خدا گلهای دنیارو به تو تشبیه کرده :)
عجب رویایی...
هرروز با خودم میگم عجب خلقی خدا کرده :)

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

58

obunachilar
Kanal statistikasi