بیایید ما همصدایشان باشیم
دلنوشته ای از زندان قرچک برای شهناز اکملی:
پارهای از دل غمدیده در سوگ پسر کشته شدهاش و پاره دیگر قلبش در هجر دختر در بند کشیدهاش.
این رسم حاکمیت استبداد است. از زمان بازداشت مریم عزیزم، دردی بر جانم نشسته است، یادآور روزهای تلخ. نمیتوانم اشکها و ضجههای مادر سعید زینالی را فراموش کنم. وقتی که وجودش ماهها در زندان مچاله شده بود، گوشهایش از یک سو دنبال صدای الناز بود از سوی دیگر مشامش بوی سعید را میجست.
مادر رامین حسینپناهی، از یک سو لالایی کردستان را برای فرزند اعدامیاش میخواند و سوی دیگر سرود آزادی برای فرزند دربندش.
مادر ستار بهشتی، هم نام ستار را فریاد میکشید و هم چشمانش به دنبال سحر میدوید.
مادر پویا بختیاری که رخت سیاه چهلم پسرش بر تن داشت، در کنج سلول مونا را به آغوش میکشید.
فرزانه انصاریفرد که بر سر مزار برادر میگریید، حکم زندان خود، پدر و برادر را به جان می، خرید.
این قصه از دهه ۶۰ آغاز شده است. مادر محسنی که داغ سه جوان خوش قامتش را میکشید، فاطمه ۱۳ ساله را در زندان لاجوردی به زیر بال و پر میگرفت و نوههایش را پناه میداد.
مادر لطفی، مادر بهکیش و مادر معین، داغ بر داغ و زخم بر زخمشان مینشاند.
شهناز عزیزم،
اکنون مریم در همان سلولی نشسته که سالها پیش تو در پی دادخواهی پسرت نشستی.
میدانم چه رنجی بر جان خستهات چنبره زده اما صدای رسای دادخواهی مادرانهات تداوم ایستادگی و مقاومت توست و راهی است برای تحقق عدالت له شده، در زیر چکمههای بیرحم استبداد.
«جنبش دادخواهی مادران سرزمینمان پویاست بیایید ما هم، صدایشان باشیم.»
نرگس محمدی، زندان قرچک
@RahmaniTaghi
دلنوشته ای از زندان قرچک برای شهناز اکملی:
پارهای از دل غمدیده در سوگ پسر کشته شدهاش و پاره دیگر قلبش در هجر دختر در بند کشیدهاش.
این رسم حاکمیت استبداد است. از زمان بازداشت مریم عزیزم، دردی بر جانم نشسته است، یادآور روزهای تلخ. نمیتوانم اشکها و ضجههای مادر سعید زینالی را فراموش کنم. وقتی که وجودش ماهها در زندان مچاله شده بود، گوشهایش از یک سو دنبال صدای الناز بود از سوی دیگر مشامش بوی سعید را میجست.
مادر رامین حسینپناهی، از یک سو لالایی کردستان را برای فرزند اعدامیاش میخواند و سوی دیگر سرود آزادی برای فرزند دربندش.
مادر ستار بهشتی، هم نام ستار را فریاد میکشید و هم چشمانش به دنبال سحر میدوید.
مادر پویا بختیاری که رخت سیاه چهلم پسرش بر تن داشت، در کنج سلول مونا را به آغوش میکشید.
فرزانه انصاریفرد که بر سر مزار برادر میگریید، حکم زندان خود، پدر و برادر را به جان می، خرید.
این قصه از دهه ۶۰ آغاز شده است. مادر محسنی که داغ سه جوان خوش قامتش را میکشید، فاطمه ۱۳ ساله را در زندان لاجوردی به زیر بال و پر میگرفت و نوههایش را پناه میداد.
مادر لطفی، مادر بهکیش و مادر معین، داغ بر داغ و زخم بر زخمشان مینشاند.
شهناز عزیزم،
اکنون مریم در همان سلولی نشسته که سالها پیش تو در پی دادخواهی پسرت نشستی.
میدانم چه رنجی بر جان خستهات چنبره زده اما صدای رسای دادخواهی مادرانهات تداوم ایستادگی و مقاومت توست و راهی است برای تحقق عدالت له شده، در زیر چکمههای بیرحم استبداد.
«جنبش دادخواهی مادران سرزمینمان پویاست بیایید ما هم، صدایشان باشیم.»
نرگس محمدی، زندان قرچک
@RahmaniTaghi