داستان کوتاه
#پند و #عبرت
مردی با لباس خواب به مسجد رفته و نماز صبحش را گزارد!
بعداز اتمامِ نماز و هنگام خروج از مسجد، مردی دیگر بر سر راهش قرار گرفت و خطاب به او گفت: بفرمایید در خدمتتان باشیم و قهوه ای میل کنید!!
-درحالی که آثار شرمندگی بر رخسارش پیدا بود، گفت: ببخشید برادر گرامی، هیئت و لباسم برای آمدن به منزلِ شما مناسب نیست!
-مردِ(دوم) گفت: مقام و منزلت من نیز بزرگتر از رب العالمین نیست.
-مردِ(اول) سرش را به نشان از شرمندگی پایین انداخته و گفت: پیامت را رساندی!!!
#پند و #عبرت
مردی با لباس خواب به مسجد رفته و نماز صبحش را گزارد!
بعداز اتمامِ نماز و هنگام خروج از مسجد، مردی دیگر بر سر راهش قرار گرفت و خطاب به او گفت: بفرمایید در خدمتتان باشیم و قهوه ای میل کنید!!
-درحالی که آثار شرمندگی بر رخسارش پیدا بود، گفت: ببخشید برادر گرامی، هیئت و لباسم برای آمدن به منزلِ شما مناسب نیست!
-مردِ(دوم) گفت: مقام و منزلت من نیز بزرگتر از رب العالمین نیست.
-مردِ(اول) سرش را به نشان از شرمندگی پایین انداخته و گفت: پیامت را رساندی!!!