گمشده در افق های دلگیر
صدای پای تویی را میشنوم که از چشمانم دور، اما برای قلبم آشنا ترین غریبه ای
تویی که لابهلای لایه های احساس روحم خانه گزیده ای و منی را به ابدیت میخوانی که عدم را زیسته ام
سرما میبری و تاریکی میزدایی دلبرانه
فریبمیدهی و لبخند میزنی زیرکانه به باران سرخی که جام خونین اشکم را پر از عشق میکند به شوق دیدارت
میدانی برای تو هستم و برای تو میمیرم
تویی که در ناکجا آباد موعود به انتظار وصال آرمیده ای و منی که در جست و جوی گمشده ارزشمندم زمین و زمان را ناامیدانه میکاوم
تفاوتی که میپرستیش
تفاوتی که میپرستمش
در آرامش بخواب، معشوقه خورشید
خاکستر ماه، بالاخره روزی گرد محبتش را بر گونه های گلگونت خواهد پاشید...
صدای پای تویی را میشنوم که از چشمانم دور، اما برای قلبم آشنا ترین غریبه ای
تویی که لابهلای لایه های احساس روحم خانه گزیده ای و منی را به ابدیت میخوانی که عدم را زیسته ام
سرما میبری و تاریکی میزدایی دلبرانه
فریبمیدهی و لبخند میزنی زیرکانه به باران سرخی که جام خونین اشکم را پر از عشق میکند به شوق دیدارت
میدانی برای تو هستم و برای تو میمیرم
تویی که در ناکجا آباد موعود به انتظار وصال آرمیده ای و منی که در جست و جوی گمشده ارزشمندم زمین و زمان را ناامیدانه میکاوم
تفاوتی که میپرستیش
تفاوتی که میپرستمش
در آرامش بخواب، معشوقه خورشید
خاکستر ماه، بالاخره روزی گرد محبتش را بر گونه های گلگونت خواهد پاشید...