📰 راه رفــتنهای کــَبک...
:: بــخش پـــنجم و پــایانی
ابراهیم حاتمیکیا! در سالهای گذشته، شش هفت بار سوریه و عراق رفتم، ماهها با مردم این کشورها و دردهایشان زندهگی کردم، در محاصرهی جبهةالنصرة در حلب بودم، و در معرض حملات انتحاریهای داعش در موصل. ۲۰ و چند تن از بهترین دوستانم که ماهها با هم بودیم و قد چون رعنایشان در برابر دوربینم خرامیده بود، حالا زیر خروارها خاک خوابیده. شیربچههایی که از همان جنس مردم سوریه و عراق و یمن در هر دم و بازدمشان سوژهای خوابیده برای داستان و فیلم و مستند. ولی هیچکدامشان برایم افسانه نبودند. کار هیچکدامشان خرق عادت نبوده. قهرمانیهایشان از نوع ابرقهرمانهای «دی. سی. کامیکس» و «مارول» نبود ولی زندهگی هیچ کدامشان را در «ما به ازای به وقت شام»ت ندیدم. «ما به ازا»ی چه را ساختهای؟ از حقیقت گفتن که اینقدر سخت نیست. بهانهی محذوریات امنیتی را برای آنانی بیاور که تو و آثارت را نشناسند. قصهسرایی از چیزی که داعش عَلَم کرده، ما به ازا نیست. بازی در زمین دشمن است. قهرمانهایت «ما به ازا»ی ماجرای سر بریدنهای سواحل مصر شدند؟ درست. دیگر چرا سوار هواپیما شدند که به «قصر الجمهوری» یا هر جای دیگر در دمشق بخورند؟ قصهی چیپ، اسپیشالافکتهای چیپ، پست پروداکشن چیپ، ۱۰، ۱۵ میلیارد پول زبان بسته و... دوستانمان هم حق دارند تیتر بزنند «حاتمیکیا حماسهای دیگر آفرید.» بی رو دربایستی بگویم، تف سر بالا شدهای. حماسه نباشی چه باشی؟ با یک میلیارد دستمزد نگهت ندارند به چه دل خوش کنی؟
ابراهیم حاتمیکیا! چند روز در دمشق و چند روز حلب و چند روز هم لاذقیه شد شناخت یک کارگردان از اقلیم داستان و لوکیشن فیلم؟ منی که مستند میسازم (اگر محذورات امنیتی بگذارد!) برای یک اثر یک ساعتی، ماهها در محل چرخ میزنم و از این ماهها، دو هفتهاش فقط آمدن حساب قصه، به دستم است، بعد تو با همان چند روز فِر خوردن همه چی دستت آمد و چند تا نمای کوتاه در سوریه و الباقی در لوکیشنهای نامربوط ایران و چهار تا عکس بیکیفیت از تدمر و صحاری شام و بقیه هم در پست پروداکشن در میآید! آن کروماکیها، آن تصاویر بیارزش، آن لرزشهای دوربین که حرکات تیرهای رسام را هم تکان میداد و... نه برادرم. اخراجیهای دهنمکی رسماً از تو جلو زده. این را ببین و خیلی رو راست بیا و بگو پول. برای پول میخواهم بسازم و اینها ربطی به انقلاب و آرمان و امام و شهدا ندارد. اینها را وجه المسامحهی نفسانیاتمان نکنیم.
ابراهیم حاتمیکیا! دورهات تمام شده. اگر برای پول بسازی دیگر حذفی. اینور تو را برای خرج کردنهایت میخواهند و آنور برای خرج شدنهایت. به خودت بیا. یک روز در سینمای ایران بِرَند بودی ولی حالا هر روز در ورطهی سفارشیسازی فرو میروی. کاشکی این را در همان «بادیگارد»ت میفهمیدی. یک کار بَخس در حد تلهتآتر با فیلمنامهای بیانیهشکل و... با چهار میلیارد هزینه. برای چه؟ برای آنکه تو به پول نیاز داشتی و دوستان به بیلان.
ابراهیم حاتمیکیا! با همه اینها که گفتم، دوستت دارم که اینهمه وقت برای انذار دادنت گذاشتم. تو را و سینمای دههی شصت و اوایل دههی هفتادت را. آنقدر هم نامرد نیستیم که ارزشِ ارزشهایت را ندانیم و به سادهگی از کنارش بگذریم.
«ای بلبل عاشق، جز برای شقایقها مخوان...»
https://t.me/Sohail_Karimi
:: بــخش پـــنجم و پــایانی
ابراهیم حاتمیکیا! در سالهای گذشته، شش هفت بار سوریه و عراق رفتم، ماهها با مردم این کشورها و دردهایشان زندهگی کردم، در محاصرهی جبهةالنصرة در حلب بودم، و در معرض حملات انتحاریهای داعش در موصل. ۲۰ و چند تن از بهترین دوستانم که ماهها با هم بودیم و قد چون رعنایشان در برابر دوربینم خرامیده بود، حالا زیر خروارها خاک خوابیده. شیربچههایی که از همان جنس مردم سوریه و عراق و یمن در هر دم و بازدمشان سوژهای خوابیده برای داستان و فیلم و مستند. ولی هیچکدامشان برایم افسانه نبودند. کار هیچکدامشان خرق عادت نبوده. قهرمانیهایشان از نوع ابرقهرمانهای «دی. سی. کامیکس» و «مارول» نبود ولی زندهگی هیچ کدامشان را در «ما به ازای به وقت شام»ت ندیدم. «ما به ازا»ی چه را ساختهای؟ از حقیقت گفتن که اینقدر سخت نیست. بهانهی محذوریات امنیتی را برای آنانی بیاور که تو و آثارت را نشناسند. قصهسرایی از چیزی که داعش عَلَم کرده، ما به ازا نیست. بازی در زمین دشمن است. قهرمانهایت «ما به ازا»ی ماجرای سر بریدنهای سواحل مصر شدند؟ درست. دیگر چرا سوار هواپیما شدند که به «قصر الجمهوری» یا هر جای دیگر در دمشق بخورند؟ قصهی چیپ، اسپیشالافکتهای چیپ، پست پروداکشن چیپ، ۱۰، ۱۵ میلیارد پول زبان بسته و... دوستانمان هم حق دارند تیتر بزنند «حاتمیکیا حماسهای دیگر آفرید.» بی رو دربایستی بگویم، تف سر بالا شدهای. حماسه نباشی چه باشی؟ با یک میلیارد دستمزد نگهت ندارند به چه دل خوش کنی؟
ابراهیم حاتمیکیا! چند روز در دمشق و چند روز حلب و چند روز هم لاذقیه شد شناخت یک کارگردان از اقلیم داستان و لوکیشن فیلم؟ منی که مستند میسازم (اگر محذورات امنیتی بگذارد!) برای یک اثر یک ساعتی، ماهها در محل چرخ میزنم و از این ماهها، دو هفتهاش فقط آمدن حساب قصه، به دستم است، بعد تو با همان چند روز فِر خوردن همه چی دستت آمد و چند تا نمای کوتاه در سوریه و الباقی در لوکیشنهای نامربوط ایران و چهار تا عکس بیکیفیت از تدمر و صحاری شام و بقیه هم در پست پروداکشن در میآید! آن کروماکیها، آن تصاویر بیارزش، آن لرزشهای دوربین که حرکات تیرهای رسام را هم تکان میداد و... نه برادرم. اخراجیهای دهنمکی رسماً از تو جلو زده. این را ببین و خیلی رو راست بیا و بگو پول. برای پول میخواهم بسازم و اینها ربطی به انقلاب و آرمان و امام و شهدا ندارد. اینها را وجه المسامحهی نفسانیاتمان نکنیم.
ابراهیم حاتمیکیا! دورهات تمام شده. اگر برای پول بسازی دیگر حذفی. اینور تو را برای خرج کردنهایت میخواهند و آنور برای خرج شدنهایت. به خودت بیا. یک روز در سینمای ایران بِرَند بودی ولی حالا هر روز در ورطهی سفارشیسازی فرو میروی. کاشکی این را در همان «بادیگارد»ت میفهمیدی. یک کار بَخس در حد تلهتآتر با فیلمنامهای بیانیهشکل و... با چهار میلیارد هزینه. برای چه؟ برای آنکه تو به پول نیاز داشتی و دوستان به بیلان.
ابراهیم حاتمیکیا! با همه اینها که گفتم، دوستت دارم که اینهمه وقت برای انذار دادنت گذاشتم. تو را و سینمای دههی شصت و اوایل دههی هفتادت را. آنقدر هم نامرد نیستیم که ارزشِ ارزشهایت را ندانیم و به سادهگی از کنارش بگذریم.
«ای بلبل عاشق، جز برای شقایقها مخوان...»
https://t.me/Sohail_Karimi