یونا
نژاد: شَبگَرد
خط زمانی: قرن هشتم - قاره ی هکس، اوکلند
مثل شبگردای دیگه، یونا سریعتر و قوی تر از انسان های معمولیه و توی شب قدرتش حتی بیشتر هم میشه
یونا در پایتخت اوکلند با مادرش زندگی میکرد تا وقتی که راجب کارتر شنید، مردی که شبگرد هارو جمع کرده بود و یک اتحاد توی کوهستان تشکیل داده بود
قبل از اون یونا هیچوقت ندیده بود شبگرد ها به خاطر اینکه از یک نژادن دور هم جمع بشن. حتی خانواده ی خودش هم پراکنده بودن. یونا جوون بود و چنین چیزی براش جالب بود، اما مادرش مخالف بود و میگفت که تسخیر کوهستان کار احمقانه ایه و بزوری پادشاهی علیه کارتر دست به کار میشه، و این مخالفت یه جورایی حتی بیشتر یونارو تشویق میکرد تا به کارتر بپیونده.
این زندگی برای یونا خسته کننده بود
پس تغییرش داد
بعد از چندین روز جستجو، بلاخره فهمید کجا میتونه با افراد کارتر ملاقات کنه
اونجا بود که با تیم و بری آشنا شد. دوتا برادر دوقلوی همسان، هرچند تیم موهای حالت دار و صورت گرد تری داشت بنابراین تشخیصشون از هم زیادم سخت نبود
تیم و بری دورگه ی جادوگر/شبگرد بودن
بعد از مدتی فهمید که این دو برادر به دوقلوهای شیطان معروفن، هرچند آسیب جانی به کسی نمیزدن، اما واقعا آزاردهنده بودن
هردو شیطنت درونیشونو داشتن، اما بری تا حدودی پخته تر از تیم عمل میکرد، هرچند تیم بلد بود چطور لاس بزنه!
یونا تبدیل به قل شیطانی سوم شد
تیم و بری گاهی مثل ملکه ها باهاش رفتار میکردن و گاهی تخریبش میکردن
و اونم متقابل لطفشونو جبران میکرد!
براشون مثل یه بازی بود
تا اینکه یه روز بلاخره یه ماموریت جدی بهشون واگذار شد: دستگیری جیسون لُرِنس
شاهزاده ی لِیتلند، که مخفیانه به اوکلند اومده بود. هرچند نمیدونستن چرا باید کارتر جیسون لرنس رو بخواد، اما حدس میزدن شاید ربطی به کشته شدن دوتا از شبگرد ها داشته باشه
تیم و بری اول نمیخواستن قبولش کنن ، از حریفی که شناختی روش نداشتن خوششون نمیومد، اما به اصرار یونا قبول کردن
پیدا کردن جای جیسون لرنس براشون کار سختی نبود، شاید چون به یه نفر دیگه سپرده شده بود
چند روزی زیر نظر گرفتنش و متوجه شدن بیشتر وقتشو دور از نگهباناش میگذرونه، ظاهرا علاقه ای به تحت محافظت بودن نداشت
یونا فکر کرد شاهزاده ی احمقیه
هرچند وقتی که توی جنگل تنها گیرش اوردن و بهش حمله کردن، نظرش از "شاهزاده ی احمق" به "حرومزاده ی قوی" تغییر پیدا کرد.
قرار بود شب بهش حمله کنن چون شبگردا شبا قدرتمند تر میشدن و برتری داشتن
اما جیسون لرنس سه رگه بود
مثل بقیه اشراف زاده های لیتلند قدرت کنترل برق داشت و علاوه بر اون، جادوگر و شبگرد هم بود
یونا متوجه شد که شاهزاده بیشتر از قدرت برقش استفاده میکنه تا جادوگریش
برق وحشی بود، هرچی ازش دور تر میشد کنترلش سخت تر میشد اما از نزدیک کنترلش راحت تر بود
و بری زیادی نزدیک بود
یونا خواست بهش هشدار بده ولی نشونه گیری جیسون لرنس سریع تر بود
و اون قلب بری رو نشونه رفت
نژاد: شَبگَرد
خط زمانی: قرن هشتم - قاره ی هکس، اوکلند
مثل شبگردای دیگه، یونا سریعتر و قوی تر از انسان های معمولیه و توی شب قدرتش حتی بیشتر هم میشه
یونا در پایتخت اوکلند با مادرش زندگی میکرد تا وقتی که راجب کارتر شنید، مردی که شبگرد هارو جمع کرده بود و یک اتحاد توی کوهستان تشکیل داده بود
قبل از اون یونا هیچوقت ندیده بود شبگرد ها به خاطر اینکه از یک نژادن دور هم جمع بشن. حتی خانواده ی خودش هم پراکنده بودن. یونا جوون بود و چنین چیزی براش جالب بود، اما مادرش مخالف بود و میگفت که تسخیر کوهستان کار احمقانه ایه و بزوری پادشاهی علیه کارتر دست به کار میشه، و این مخالفت یه جورایی حتی بیشتر یونارو تشویق میکرد تا به کارتر بپیونده.
این زندگی برای یونا خسته کننده بود
پس تغییرش داد
بعد از چندین روز جستجو، بلاخره فهمید کجا میتونه با افراد کارتر ملاقات کنه
اونجا بود که با تیم و بری آشنا شد. دوتا برادر دوقلوی همسان، هرچند تیم موهای حالت دار و صورت گرد تری داشت بنابراین تشخیصشون از هم زیادم سخت نبود
تیم و بری دورگه ی جادوگر/شبگرد بودن
بعد از مدتی فهمید که این دو برادر به دوقلوهای شیطان معروفن، هرچند آسیب جانی به کسی نمیزدن، اما واقعا آزاردهنده بودن
هردو شیطنت درونیشونو داشتن، اما بری تا حدودی پخته تر از تیم عمل میکرد، هرچند تیم بلد بود چطور لاس بزنه!
یونا تبدیل به قل شیطانی سوم شد
تیم و بری گاهی مثل ملکه ها باهاش رفتار میکردن و گاهی تخریبش میکردن
و اونم متقابل لطفشونو جبران میکرد!
براشون مثل یه بازی بود
تا اینکه یه روز بلاخره یه ماموریت جدی بهشون واگذار شد: دستگیری جیسون لُرِنس
شاهزاده ی لِیتلند، که مخفیانه به اوکلند اومده بود. هرچند نمیدونستن چرا باید کارتر جیسون لرنس رو بخواد، اما حدس میزدن شاید ربطی به کشته شدن دوتا از شبگرد ها داشته باشه
تیم و بری اول نمیخواستن قبولش کنن ، از حریفی که شناختی روش نداشتن خوششون نمیومد، اما به اصرار یونا قبول کردن
پیدا کردن جای جیسون لرنس براشون کار سختی نبود، شاید چون به یه نفر دیگه سپرده شده بود
چند روزی زیر نظر گرفتنش و متوجه شدن بیشتر وقتشو دور از نگهباناش میگذرونه، ظاهرا علاقه ای به تحت محافظت بودن نداشت
یونا فکر کرد شاهزاده ی احمقیه
هرچند وقتی که توی جنگل تنها گیرش اوردن و بهش حمله کردن، نظرش از "شاهزاده ی احمق" به "حرومزاده ی قوی" تغییر پیدا کرد.
قرار بود شب بهش حمله کنن چون شبگردا شبا قدرتمند تر میشدن و برتری داشتن
اما جیسون لرنس سه رگه بود
مثل بقیه اشراف زاده های لیتلند قدرت کنترل برق داشت و علاوه بر اون، جادوگر و شبگرد هم بود
یونا متوجه شد که شاهزاده بیشتر از قدرت برقش استفاده میکنه تا جادوگریش
برق وحشی بود، هرچی ازش دور تر میشد کنترلش سخت تر میشد اما از نزدیک کنترلش راحت تر بود
و بری زیادی نزدیک بود
یونا خواست بهش هشدار بده ولی نشونه گیری جیسون لرنس سریع تر بود
و اون قلب بری رو نشونه رفت