شب
احمد شهدادی
شب
سوار سیاهپوشی است در جادههای ناسوت وقت
پای فشرده در رکاب اژدهای بالدار زمان
میرسد از پشت افق دودزده و خونی
و نامهای به دستم میدهد
میگشایمش اما سفید
میخوانمش اما تهی
آیا سواری از مه شیری صبح بیرون میزند؟
با کاغذی آغشته به مرکب سیاه
به کلمههای مقدس
به رنجهایی که در ابدیت منتظر مناند؟
بگذار کلمهای ببارد از لبهای وحدت سبوحیات
ای تمامت مقصد اصحاب غرق
در دریای مواج سراب
ای تنت کلمه
جانت کلمه
گیسوانت کلمه
چشمانت کلمه
شب تاریکتر از این ممکن تواند بود؟
آری
هزار و یک در بود و نگشودم
هزار و یک راه بود و نرفتم
هزار و یک پیرهن بود و نپوشیدم
چون
تنها
تو را تو را تو را میجستم
ای صنم جبار مست
ای رنگینکمان تاریکی
ای عدمترین وجود
تنها تو را میجستم و نیافتم
نیافتمت آخر.
T.me/Truestoiclife
احمد شهدادی
شب
سوار سیاهپوشی است در جادههای ناسوت وقت
پای فشرده در رکاب اژدهای بالدار زمان
میرسد از پشت افق دودزده و خونی
و نامهای به دستم میدهد
میگشایمش اما سفید
میخوانمش اما تهی
آیا سواری از مه شیری صبح بیرون میزند؟
با کاغذی آغشته به مرکب سیاه
به کلمههای مقدس
به رنجهایی که در ابدیت منتظر مناند؟
بگذار کلمهای ببارد از لبهای وحدت سبوحیات
ای تمامت مقصد اصحاب غرق
در دریای مواج سراب
ای تنت کلمه
جانت کلمه
گیسوانت کلمه
چشمانت کلمه
شب تاریکتر از این ممکن تواند بود؟
آری
هزار و یک در بود و نگشودم
هزار و یک راه بود و نرفتم
هزار و یک پیرهن بود و نپوشیدم
چون
تنها
تو را تو را تو را میجستم
ای صنم جبار مست
ای رنگینکمان تاریکی
ای عدمترین وجود
تنها تو را میجستم و نیافتم
نیافتمت آخر.
T.me/Truestoiclife