خدای هر کس به اندازه خود اوست
احمد شهدادی
مسافری به شهر بایزید بسطامی رسید. یکی از مریدان بایزید او را دید و از او پرسید:
«آیا بایزید را دیدهای؟»
مسافر پاسخ داد:
«من خدا را دیدهام و خدا مرا از دیدن بایزید بینیاز کرده.»
مرید گفت:
«اگر بایزید را یک بار ببینی، بهتر از آن است که خدا را هزار بار ببینی.»
مرد مسافر چون این سخن را شنید از مرید خواست که با هم به دیدن بایزید بروند. مرید و مسافر با هم بر سر راهی که بایزید هر روز از آنجا میگذشت نشستند تا او را ببینند. پس از مدتی بایزید آمد. مرید بایزید را به مسافر نشان داد و گفت:
«این بایزید است.»
مسافر تا نگاهش به بایزید افتاد فریادی برآورد و در دم جان سپرد. مدتی بعد، مرید به دیدار بایزید رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد. بایزید گفت:
«مسافر خدا را به قدر خود میدید. چون در ما نظر کرد، حق تعالی به قدر ما بر او تجلیکرد. این بود که طاقت نیاورد و جان سپرد.»
بازنوشت نقلی از فتوحات مکیه
T.me/Truestoiclife
احمد شهدادی
مسافری به شهر بایزید بسطامی رسید. یکی از مریدان بایزید او را دید و از او پرسید:
«آیا بایزید را دیدهای؟»
مسافر پاسخ داد:
«من خدا را دیدهام و خدا مرا از دیدن بایزید بینیاز کرده.»
مرید گفت:
«اگر بایزید را یک بار ببینی، بهتر از آن است که خدا را هزار بار ببینی.»
مرد مسافر چون این سخن را شنید از مرید خواست که با هم به دیدن بایزید بروند. مرید و مسافر با هم بر سر راهی که بایزید هر روز از آنجا میگذشت نشستند تا او را ببینند. پس از مدتی بایزید آمد. مرید بایزید را به مسافر نشان داد و گفت:
«این بایزید است.»
مسافر تا نگاهش به بایزید افتاد فریادی برآورد و در دم جان سپرد. مدتی بعد، مرید به دیدار بایزید رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد. بایزید گفت:
«مسافر خدا را به قدر خود میدید. چون در ما نظر کرد، حق تعالی به قدر ما بر او تجلیکرد. این بود که طاقت نیاورد و جان سپرد.»
بازنوشت نقلی از فتوحات مکیه
T.me/Truestoiclife