🤿 ادامه بده ...
امروز داشتم با یکی دوستام تلفنی حرف میزدم یهو نمیدونم چی شد بحث حیوانات و اینا شد، گفت آره خیلی من میترسم از حیوانات و خوشم نمیاد یاد روزایی افتادم که بچههای کوچولو از حیوونها میترسیدن و من باهاشون وقت میگذروندم که اوکی بشن، وقتی اینو گفتم گفت وا خب انتخابشون این بوده که دست نزنن، یه کوچولو اولش اینجوری بودم نکنه راست میگهههههه انتخاب اونا بوده که دست نزن!🙄
اما یه دقیقه نشد که یهو بلند گفتم پشت تلفن نه نه نه نه انتخابشون نبوده و از روی ترس بوده، انتخاب وقتیه که تو نترسی و اون موقع انتخاب کنی به حیوانات دست نمیزنم بعد یاد ویلیام گسلر و تئوری انتخاب افتادم و در کنارش یاد داستان میمون نرم و میمون سفت که الان میخوام اینو براتون تعریف کنم؛
خب یه بچه میمون بوده که یه مامان استخونی و سفت و اینا داشته که میتونسته ازش تغذیه کنه و شیر بخوره و بزرگ بشه در ادامه میگم بهش مامان سفت منظورم اینه، یه ماده میمونم بوده نرم و تپلی و بالشتی طور که اتفاقا نمیتونسته ازش تغذیه کنه.
آزمایش اینجا باحال میشه بچه میمونه چند ماهه رو میذارن تو یه قفس جدید با یه عالمه وسایل رنگی و عجیب و غریب و خوراکی های عجیب و غریب و خلاصه پر از وسیله های جدید، بچه میمون میره رو یه شاخه میشینه خودش رو بغل میکنه بعد مامان سفت رو میفرستن تو قفس بازم بچه میمون از جاش تکون نمیخوره و جم نمیخوره از جاش و یک ساعتی هست و خوابش میبره حتی اون گوشه، دفعه بعد مامان نرم رو میفرستن داخل بچه میمون خییییییلی تند از شاخه میپره پایین و میره تو بغل مامان نرم و بعد از یه چند دقیقهای که تو بغل مامان نرم میمونه شروع میکنه تست کردن وسایل و خوراکی ها انتخاب میکنه که با کدوم بازی کنه با کدوم بازی نکنه و از کدوم خوراکی بخوره و از کدوم خوراکی نخوره!
هزاران هزار نتیجه گیری میشه از این داستان داشت ولی من دوست دارم برداشت خودم رو بنویسم اینجا؛
۱. اهمیت بغل :))))))))
۲. اینکه انتخاب و رشد و شکوفایی در یک محیط امن صورت میگیره نه در محیطی که پایین تر نیاز های مارو برآورده میکنه یعنی خورد و خوراک و پوشاک و اینا با اینکه مامان سفته میتونست بهش شیر بده و میتونست ازش تغذیه کنه اما تکون نخورد اما اون مامانی که با خودش امنیت و آرامش خاطر رو آورد باعث شد شکوفایی اتفاق بیفته و حتی ریسک پذیر باشه بچه میمون و بره تست کنه و رشد کنه!
اجازه هست مثل همیشه تعمیم بدم ؟!؟ :))
ما تو زندگی اون بچه میمونه هستیم با احترام، جایی خودمونیم که امنیت باشه و آرامش باشه جایی رشد میکنیم که حس کنیم یه آدم امنی هست که بیفتم ته چاه هم میاد ته چاه نه اینکه بزنه تو سرم که چرا افتادی ته چاه به اصطلاح من میاد کنارم قرار میگیره در خوشی و ناخوشی و نه روبروی من و نه بالای من و نه پایین تر از من کنارم!
دیدین بعضی وقتا دوستامون نزدیک تر از خانواده میشن برامون ؟ چون اون دوست اومده کنارت قرار گرفته ولی خانواده بخاطر هزار موضوع و دغدغه و... نتونستن کنارت قرار بگیرن و تو حس کردی روبهروی تو هستن.
پس انتخابی سالمه که در شرایط امن اتفاق بیفته! و نه در شرایط ترس و...
اینو میشه به رابطه هم تعمیم داد دیگه حال ندارم بنویسم خودتون تعمیم بدین 🙂
امروز داشتم با یکی دوستام تلفنی حرف میزدم یهو نمیدونم چی شد بحث حیوانات و اینا شد، گفت آره خیلی من میترسم از حیوانات و خوشم نمیاد یاد روزایی افتادم که بچههای کوچولو از حیوونها میترسیدن و من باهاشون وقت میگذروندم که اوکی بشن، وقتی اینو گفتم گفت وا خب انتخابشون این بوده که دست نزنن، یه کوچولو اولش اینجوری بودم نکنه راست میگهههههه انتخاب اونا بوده که دست نزن!🙄
اما یه دقیقه نشد که یهو بلند گفتم پشت تلفن نه نه نه نه انتخابشون نبوده و از روی ترس بوده، انتخاب وقتیه که تو نترسی و اون موقع انتخاب کنی به حیوانات دست نمیزنم بعد یاد ویلیام گسلر و تئوری انتخاب افتادم و در کنارش یاد داستان میمون نرم و میمون سفت که الان میخوام اینو براتون تعریف کنم؛
خب یه بچه میمون بوده که یه مامان استخونی و سفت و اینا داشته که میتونسته ازش تغذیه کنه و شیر بخوره و بزرگ بشه در ادامه میگم بهش مامان سفت منظورم اینه، یه ماده میمونم بوده نرم و تپلی و بالشتی طور که اتفاقا نمیتونسته ازش تغذیه کنه.
آزمایش اینجا باحال میشه بچه میمونه چند ماهه رو میذارن تو یه قفس جدید با یه عالمه وسایل رنگی و عجیب و غریب و خوراکی های عجیب و غریب و خلاصه پر از وسیله های جدید، بچه میمون میره رو یه شاخه میشینه خودش رو بغل میکنه بعد مامان سفت رو میفرستن تو قفس بازم بچه میمون از جاش تکون نمیخوره و جم نمیخوره از جاش و یک ساعتی هست و خوابش میبره حتی اون گوشه، دفعه بعد مامان نرم رو میفرستن داخل بچه میمون خییییییلی تند از شاخه میپره پایین و میره تو بغل مامان نرم و بعد از یه چند دقیقهای که تو بغل مامان نرم میمونه شروع میکنه تست کردن وسایل و خوراکی ها انتخاب میکنه که با کدوم بازی کنه با کدوم بازی نکنه و از کدوم خوراکی بخوره و از کدوم خوراکی نخوره!
هزاران هزار نتیجه گیری میشه از این داستان داشت ولی من دوست دارم برداشت خودم رو بنویسم اینجا؛
۱. اهمیت بغل :))))))))
۲. اینکه انتخاب و رشد و شکوفایی در یک محیط امن صورت میگیره نه در محیطی که پایین تر نیاز های مارو برآورده میکنه یعنی خورد و خوراک و پوشاک و اینا با اینکه مامان سفته میتونست بهش شیر بده و میتونست ازش تغذیه کنه اما تکون نخورد اما اون مامانی که با خودش امنیت و آرامش خاطر رو آورد باعث شد شکوفایی اتفاق بیفته و حتی ریسک پذیر باشه بچه میمون و بره تست کنه و رشد کنه!
اجازه هست مثل همیشه تعمیم بدم ؟!؟ :))
ما تو زندگی اون بچه میمونه هستیم با احترام، جایی خودمونیم که امنیت باشه و آرامش باشه جایی رشد میکنیم که حس کنیم یه آدم امنی هست که بیفتم ته چاه هم میاد ته چاه نه اینکه بزنه تو سرم که چرا افتادی ته چاه به اصطلاح من میاد کنارم قرار میگیره در خوشی و ناخوشی و نه روبروی من و نه بالای من و نه پایین تر از من کنارم!
دیدین بعضی وقتا دوستامون نزدیک تر از خانواده میشن برامون ؟ چون اون دوست اومده کنارت قرار گرفته ولی خانواده بخاطر هزار موضوع و دغدغه و... نتونستن کنارت قرار بگیرن و تو حس کردی روبهروی تو هستن.
پس انتخابی سالمه که در شرایط امن اتفاق بیفته! و نه در شرایط ترس و...
اینو میشه به رابطه هم تعمیم داد دیگه حال ندارم بنویسم خودتون تعمیم بدین 🙂