چان یه نینی ۲۴ ساله ی خوش قلبه که بغلاش پر از جمله ی "همه چیز درست می شه" هست. همیشه وقتی می بینمش از منجلابی که حس می کنم داخلشم فرسنگ ها دورتر می شم اصلا یادم می ره چقدر سیاهم . هربار می بینمش باز می تونم به خودم قول بدم که به مهربون بودن با بقیه آدم ها ادامه بدم و اینکه سرد رفتار نکنم. چان منو انسان نگه داشته و اونقدر عشق توی قلبش وجود داره که منو از تسخیر این غم بزرگ مسخره که گولم می زنه در بیاره.
وقتی می بینمش سعی می کنم مهربون تر باشم و بیشتر درک کنم و بیشتر دوست داشته باشم و عشق بورزم. مطمئنم حتی اگر یه خنجر دقیقا وسط قلبم فرو رفته باشه اگر ببینمش یادم میاد هنوز وقت برای انسان بودن هست و هنوز توانش هست.
نمی دونم چطور دارم توی این گنداب دووم میارم اما می دونم که چان یادم میندازه انسانم.