بر آسودم و رفت
ملاحظاتی در مورد چند رباعی سیف اسفرنگی
به مناسبت مرور رباعیات سیفالدین اسفرنگی (درگذشتۀ ۶۶۶ ق)، در چاپ جدید دیوان او، یادداشتی چند فراهم آمده که تقدیم میشود. به جهت آنکه ممکن است بسیاری کسان هنوز چاپ جدید را ندیده باشند، نشانی رباعی را در هر دو چاپ به دست میدهم (پ: چاپ پاکستان؛ ت: چاپ تهران):
..
یک چند در آرزوی تو بودم و رفت
عمری به وفای تو بر آسودم و رفت
تا چشم تو خون من به گردن نبَرَد
در فرقت تو ز دیده پالودم و رفت.
(پ ۷۲۷؛ ت ۷۲۹)
پیش از این در یادداشتی، از حذف شناسه در فعل رفت در رباعی فارسی سخن گفتهایم. دکتر ترکی، نظرشان این است که «و رفت» چیزی بیش از حذف شناسۀ معمولی است و وقتی بعد از فعل دیگر میآید، معنی «تمام شد» میدهد. رباعی بالا تا حدودی این نظر را تقویت میکند. رباعی زیر از فکری مشهدی (درگذشتۀ ۹۷۳ ق)، مؤید این نظر است (رباعیات فکری، ۷۸):
عمری بودم ز هستی خویش به تنگ
میبود ز قید نام و ناموسم ننگ
آخر سر خود چو باد بگرفتم و رفت
چون آب زدم شیشۀ ناموس به سنگ.
البته در دیوان سیف اسفرنگی نمونههایی از حذف شناسه که یک نشانۀ سبکی در شعر قدیم است، دیده میشود (ت ۷۶۷):
من رفتم و جان را به هوای تو سپرد
ره توشۀ راه آخرت، یاد تو بُرد
باری ز تو در عمر نبودم فارغ
در آتش تو رستم و با داغ تو مُرد.
●
فی واحد من الشعراء
آنها که به کودکی زبونت کردند
گه خفته ستان و گه نگونت کردند
همچون شه شطرنج به بازی بازی
هرجا که در آمدی، برونت کردند
(پ ۷۲۹؛ ت ۷۳۳)
در دیوان سیف، نام شاعری که چنین مورد خشم او قرار گرفته، ذکر نشده است. من حدس میزنم که وی پوربهاء جامی، شاعر همعصر او بوده است. چنین حدسی، متکی بر رباعیی با همین ردیف و قافیه است که در دیوان پوربهاء وارد شده (جُنگ رباعی، ۴۵۲) و خطاب به سیف است. ما فقط به نقل مصراع اول رباعی بسنده میکنیم و جویندگان میتوانند کل رباعی را در منبع ذکر شده، بخوانند:
سیفک! شعرا خوار و زبونت کردند...
●
افسوس که یار ناگه از دستم داد
حیلت چه کنم که آن مَه از دستم داد
مانند پیاله در غمش چشم مرا
آبی چو نماند، آنگه از دستم داد
(پ ۷۳۲؛ ت ۷۴۰)
ردیف رباعی، از دستم داد، ردیف جالب و نادری است که ظاهراً «رهایم کرد» معنی میدهد. این اصطلاح را جای دیگری ندیدهام.
●
غم از لطف تو شادمانی گردد
عمر از نظر تو جاودانی گردد
گر باد به دوزخ بَرَد از کوی تو خاک
آتش همه آب زندگانی گردد.
(پ ۷۳۵؛ ت ۷۴۴)
رباعی نسبتاً معروف بالا، در منابع به اسم چندین شاعر آمده است. در نزهة المجالس (ص ۵۲۸) به اسم فخر خالد هروی است؛ و در روضة الناظر (برگ ۵۷) به نام افضل کاشانی. به اوحد کرمانی (عرفات العاشقین، ج ۱، ۳۷۳)، مهستی گنجوی (ص ۱۸۱)، نجم رازی (مرصاد العباد، ۳۵۸، ۶۴۳) و ابوسعید ابوالخیر (سخنان منظوم، ۲۶) هم منسوب است.
در بحث رباعیات سرگردان، دواوین شعرا بیش از مفاد جُنگها قابل اعتماد است. این رباعی در دیوان سیف اسفرنگی به اعتبار دستنویس مورخ ۷۵۴ ق کتابخانۀ گنج بخش آمده است.
●
ای روی تو همچو مشک و زلف تو چو خون
میگویم و میآیمش از عهده برون
رویت مشکی نرفته در نافه هنوز
زلفت مشکی که آید از نافه برون.
(پ ۷۴۲؛ ت ۷۵۸)
رباعی بالا که مصراع دومش حکم ضرب المثل پیدا کرده (امثال و حکم، ج ۴، ۱۷۷۷)، یک عیب اساسی دارد و آن تکرار قافیه در مصراع دوم و چهارم است. رباعی مذکور در نزهة المجالس به روایت زیر و بدون ذکر نام گوینده آمده و مصراع دوم آن کاملاً متفاوت است (ص ۲۶۹):
رخسار تو مشک است، سر زلف تو خون
ای جان و جهان! دلیل میدانی چون؟
رخ مشک، ولی ناشده در نافه هنوز
خون زلف، ولی آمده از نافه برون.
در سفینۀ کهن کتابخانۀ مجلس که سدۀ هشتم فراهم شده (برگ ۲۶۷) نیز مصراع دوم با تغییر همراه است: وین دعوی را بیان بیارم اکنون...
رباعی در بعضی منابع به نظامی گنجوی منسوب است (گنجینه، ۳۵۷) و به اسم مهستی گنجوی هم دیده شده است (ص ۱۲۱). در دیوان سیف اسفرنگی، دو دستنویس کهن این رباعی را ندارند و روایت کنونی هم خالی از اغتشاش نیست.
●
ساقی! می لعل ارغوانی در ده
وآن آب چو آتش جوانی در ده
تا مجلس فخر ملک را راست کنی
برخیز و ندای دوستگانی در ده
..
ما مست شدیم، می بیار ای ساقی
چون آوردی، دیر مدار ای ساقی
تا یک ساعت به کام دل بنشینیم
در خدمت صدر روزگار ای ساقی!
(پ ۷۴۳، ۷۴۵؛ ت ۷۶۱، ۷۶۵)
یکی از روشهای هدر دادن شعر، کاری است که سیف اسفرنگی در دو رباعی بالا انجام داده، و امید و انتظار مخاطب را برای شنیدن یک رباعی خیامانۀ خوب، با گریز زدن به مدح ممدوح، نابود کرده است! البته، اهل فن، آن را به عنوان یک ویژگی سبکی در کارنامۀ سیف اسفرنگی ثبت خواهند کرد، ولی در نهایت، چیزی به کمالات شاعر نمیافزاید.
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
ملاحظاتی در مورد چند رباعی سیف اسفرنگی
به مناسبت مرور رباعیات سیفالدین اسفرنگی (درگذشتۀ ۶۶۶ ق)، در چاپ جدید دیوان او، یادداشتی چند فراهم آمده که تقدیم میشود. به جهت آنکه ممکن است بسیاری کسان هنوز چاپ جدید را ندیده باشند، نشانی رباعی را در هر دو چاپ به دست میدهم (پ: چاپ پاکستان؛ ت: چاپ تهران):
..
یک چند در آرزوی تو بودم و رفت
عمری به وفای تو بر آسودم و رفت
تا چشم تو خون من به گردن نبَرَد
در فرقت تو ز دیده پالودم و رفت.
(پ ۷۲۷؛ ت ۷۲۹)
پیش از این در یادداشتی، از حذف شناسه در فعل رفت در رباعی فارسی سخن گفتهایم. دکتر ترکی، نظرشان این است که «و رفت» چیزی بیش از حذف شناسۀ معمولی است و وقتی بعد از فعل دیگر میآید، معنی «تمام شد» میدهد. رباعی بالا تا حدودی این نظر را تقویت میکند. رباعی زیر از فکری مشهدی (درگذشتۀ ۹۷۳ ق)، مؤید این نظر است (رباعیات فکری، ۷۸):
عمری بودم ز هستی خویش به تنگ
میبود ز قید نام و ناموسم ننگ
آخر سر خود چو باد بگرفتم و رفت
چون آب زدم شیشۀ ناموس به سنگ.
البته در دیوان سیف اسفرنگی نمونههایی از حذف شناسه که یک نشانۀ سبکی در شعر قدیم است، دیده میشود (ت ۷۶۷):
من رفتم و جان را به هوای تو سپرد
ره توشۀ راه آخرت، یاد تو بُرد
باری ز تو در عمر نبودم فارغ
در آتش تو رستم و با داغ تو مُرد.
●
فی واحد من الشعراء
آنها که به کودکی زبونت کردند
گه خفته ستان و گه نگونت کردند
همچون شه شطرنج به بازی بازی
هرجا که در آمدی، برونت کردند
(پ ۷۲۹؛ ت ۷۳۳)
در دیوان سیف، نام شاعری که چنین مورد خشم او قرار گرفته، ذکر نشده است. من حدس میزنم که وی پوربهاء جامی، شاعر همعصر او بوده است. چنین حدسی، متکی بر رباعیی با همین ردیف و قافیه است که در دیوان پوربهاء وارد شده (جُنگ رباعی، ۴۵۲) و خطاب به سیف است. ما فقط به نقل مصراع اول رباعی بسنده میکنیم و جویندگان میتوانند کل رباعی را در منبع ذکر شده، بخوانند:
سیفک! شعرا خوار و زبونت کردند...
●
افسوس که یار ناگه از دستم داد
حیلت چه کنم که آن مَه از دستم داد
مانند پیاله در غمش چشم مرا
آبی چو نماند، آنگه از دستم داد
(پ ۷۳۲؛ ت ۷۴۰)
ردیف رباعی، از دستم داد، ردیف جالب و نادری است که ظاهراً «رهایم کرد» معنی میدهد. این اصطلاح را جای دیگری ندیدهام.
●
غم از لطف تو شادمانی گردد
عمر از نظر تو جاودانی گردد
گر باد به دوزخ بَرَد از کوی تو خاک
آتش همه آب زندگانی گردد.
(پ ۷۳۵؛ ت ۷۴۴)
رباعی نسبتاً معروف بالا، در منابع به اسم چندین شاعر آمده است. در نزهة المجالس (ص ۵۲۸) به اسم فخر خالد هروی است؛ و در روضة الناظر (برگ ۵۷) به نام افضل کاشانی. به اوحد کرمانی (عرفات العاشقین، ج ۱، ۳۷۳)، مهستی گنجوی (ص ۱۸۱)، نجم رازی (مرصاد العباد، ۳۵۸، ۶۴۳) و ابوسعید ابوالخیر (سخنان منظوم، ۲۶) هم منسوب است.
در بحث رباعیات سرگردان، دواوین شعرا بیش از مفاد جُنگها قابل اعتماد است. این رباعی در دیوان سیف اسفرنگی به اعتبار دستنویس مورخ ۷۵۴ ق کتابخانۀ گنج بخش آمده است.
●
ای روی تو همچو مشک و زلف تو چو خون
میگویم و میآیمش از عهده برون
رویت مشکی نرفته در نافه هنوز
زلفت مشکی که آید از نافه برون.
(پ ۷۴۲؛ ت ۷۵۸)
رباعی بالا که مصراع دومش حکم ضرب المثل پیدا کرده (امثال و حکم، ج ۴، ۱۷۷۷)، یک عیب اساسی دارد و آن تکرار قافیه در مصراع دوم و چهارم است. رباعی مذکور در نزهة المجالس به روایت زیر و بدون ذکر نام گوینده آمده و مصراع دوم آن کاملاً متفاوت است (ص ۲۶۹):
رخسار تو مشک است، سر زلف تو خون
ای جان و جهان! دلیل میدانی چون؟
رخ مشک، ولی ناشده در نافه هنوز
خون زلف، ولی آمده از نافه برون.
در سفینۀ کهن کتابخانۀ مجلس که سدۀ هشتم فراهم شده (برگ ۲۶۷) نیز مصراع دوم با تغییر همراه است: وین دعوی را بیان بیارم اکنون...
رباعی در بعضی منابع به نظامی گنجوی منسوب است (گنجینه، ۳۵۷) و به اسم مهستی گنجوی هم دیده شده است (ص ۱۲۱). در دیوان سیف اسفرنگی، دو دستنویس کهن این رباعی را ندارند و روایت کنونی هم خالی از اغتشاش نیست.
●
ساقی! می لعل ارغوانی در ده
وآن آب چو آتش جوانی در ده
تا مجلس فخر ملک را راست کنی
برخیز و ندای دوستگانی در ده
..
ما مست شدیم، می بیار ای ساقی
چون آوردی، دیر مدار ای ساقی
تا یک ساعت به کام دل بنشینیم
در خدمت صدر روزگار ای ساقی!
(پ ۷۴۳، ۷۴۵؛ ت ۷۶۱، ۷۶۵)
یکی از روشهای هدر دادن شعر، کاری است که سیف اسفرنگی در دو رباعی بالا انجام داده، و امید و انتظار مخاطب را برای شنیدن یک رباعی خیامانۀ خوب، با گریز زدن به مدح ممدوح، نابود کرده است! البته، اهل فن، آن را به عنوان یک ویژگی سبکی در کارنامۀ سیف اسفرنگی ثبت خواهند کرد، ولی در نهایت، چیزی به کمالات شاعر نمیافزاید.
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4