🔻✦✧✦✧✦ ✧ ✦✧ ✦ ✧✦ 🔻
ماهیگیر هر شب برای ماهیگیری میرفت بیرون. بعضی وقتها ماهیهاش رو میبرد بازار و میفروخت، معمولا ماهی زیادی گیرش نمیومد و چیزی هم نمیتونست بفروشه.
یک شب تورش خیلی سنگین شد. خندید و گفت: “ینی همهی ماهیهای دریا رو گرفتم؟ یا یه هیولای ترسناک؟ میدمش به ملکه. خوشحال میشه.”
تور سنگین رو کشید و کشید. آخرش تور رو کشید کنار قایق.
ولی نه از ماهی خبری بود و نه هیولایی. یه پری دریایی کوچیک خواب بود.
موهاش مثل طلا زرد بودن. بدنش هم مثل عاج، سفید بود. دمش مثل نقره و مروارید بود و گوشهاش مثل صدف.
🔺✦✧✦✧✦ ✧ ✦✧ ✦ ✧✦🔺
#season_1
ماهیگیر هر شب برای ماهیگیری میرفت بیرون. بعضی وقتها ماهیهاش رو میبرد بازار و میفروخت، معمولا ماهی زیادی گیرش نمیومد و چیزی هم نمیتونست بفروشه.
یک شب تورش خیلی سنگین شد. خندید و گفت: “ینی همهی ماهیهای دریا رو گرفتم؟ یا یه هیولای ترسناک؟ میدمش به ملکه. خوشحال میشه.”
تور سنگین رو کشید و کشید. آخرش تور رو کشید کنار قایق.
ولی نه از ماهی خبری بود و نه هیولایی. یه پری دریایی کوچیک خواب بود.
موهاش مثل طلا زرد بودن. بدنش هم مثل عاج، سفید بود. دمش مثل نقره و مروارید بود و گوشهاش مثل صدف.
🔺✦✧✦✧✦ ✧ ✦✧ ✦ ✧✦🔺
#season_1