❤️ سلطهی ساختاری و آزادی ساختاری: رویکردی فمینیستی
🖋جنیفر آینشپار
🖍ترجمه مهتا سیدجوادی
🔴 پس از دورهی ابتدایی نظریهپردازی فمینیستی که دغدغهاش فهم مردسالاری بهمثابهی ساختار سلطهی مردان بود، بسیاری از متفکران چنین نگاهی را کنار گذاشتند و در عوض بر سوژگی و هویت (برساخته) و عاملیت زنان تمرکز کردند. هرچند این تغییر رویکرد کمک چشمگیری به فهم چگونی شکلگیری ترجیحات، تمایلات و انتخابهای زنان کرده، با تخلیط عاملیت و آزادی مانع درک عمیقتر مردسالاری بهمثابهی ساختار سلطهی مردان شده است.
در این مقاله سعی دارم نشان بدهم که تلقی ساختاری از سلطه چطور به ما کمک میکند بار دیگر «مردسالاری» را بهمثابهی یکی از منابع سرکوب سیستماتیک زنان به میان بکشیم و همچنین سعی دارم نشان بدهم که چطور آزادی بهمثابهی عدمسلطه، با نظر به صورتبندیهای متقدم جمهوریخواهی از آزادی، با در محوریت قرار دادن جایگاههای وابستهی کنشگران درون ساختارهای سیاسی و اجتماعی به ما کمک میکند که آزادی را از عاملیت مجزا بدانیم.
تقلا برای فهم و تغییر روابط سلسلهمراتبی قدرت، مخصوصاً سلطهی مردان بر زنان، محرک اوایل موج دوم نظریهپردازی فمینیستی و کنش سیاسی زنان بوده است. مشخصاً فمینیستهای رادیکال بودند که روابط سلسلهمراتبی قدرت – نظام سلطهی مردان و فرودستی زنان- را محور تحلیل قرار دادند. مثلاً این گفتهی رداستاکینگز مشهور است که:
ما باور داریم که عاملان سرکوب ما مرداناند. برتری مردانه قدیمیترین و ابتداییترین شکل سلطه است. تمام دیگر اشکال استثمار و سرکوب (نژادپرستی، سرمایهداری، امپریالیسم و غیره) گسترههای برتری مردانهاند: مردان بر زنان سلطه دارند و تعدادی اندکی از مردان بر باقی مردان مسلطاند. تمام ساختارهای قدرت در طول تاریخ در سلطهی مردان و در محوریت مردان بودهاند. مردان نهادهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را در دست داشتند و برای تثبیت این کنترل از زور فیزیکی استفاده کردند. آنها از قدرتشان استفاده کردند تا زنان را در جایگاهی فروتر نگه دارند. همهی مردان از برتری مردانه بهرههای اقتصادی، جنسی و روانشناختی میبرند. همهی مردان در سرکوب زنان نقش داشتهاند. (جمعیت رداستاکینگز، 1969)
قریب چهل سال گذشته و اشتیاق این بیانیه برای «رسوا کردن» مردان بهمثابهی عاملان سرکوب زنان نیروبخش است. همزمان در نتیجهی تغییرات درونی نظریهی فمینیستی در چند دههی گذشته، این بیانیه به نظر زیادی سادهانگارانه است.
مثلاً فمینیستهای سیاهپوست، پسااستعماری و جهانسومی نشان دادهاند که صورتبندی متقدم «مردسالاری» بانظر به تجارب زنان سفیدپوست شکل گرفته بوده است. در مقابل رویکرد تقاطعگرایانه (کرنشاو[2]، 1998) نشان میدهد که تجربهی فرد از جنسیت (و سلطهی جنسیتی) با تجربهی او از نژاد، طبقه و سکسوالیته درهمتنیده است؛ همچنین نشان میدهد که زنان هم میتوانند زنان را سرکوب کنند و برخی از زنان، با اتکا به امتیازات نژادی یا طبقاتی، جایگاهی فرادست نسبت به برخی مردان دارند.
همچنین تقاطعگرایی تردیدهای مهمی را نسبت به این باور برانگیخت که «مردسالاری» اصلیترین شکل سرکوب است یا اینکه «زنان» را میتوان مقولهای یکدست تلقی کرد. نقد چهبسا سنگینتر را فمینیستهایی وارد کردند که با استفاده از روششناسیهای پساساختارگرایانه، روانکاوانه یا برساخت اجتماعی نشان دادند چطور قدرت مردسالارانه در سوژگی تمام ما مینشیند، فرایندی که جودیت باتلر آن را «سوژهسازی» مینامد (باتلر، 1997).
#مردسالاری
#فمینیسم
🗂ادامه مطلب 👉👉
🔮@Zane_Ruz_Channel
🖋جنیفر آینشپار
🖍ترجمه مهتا سیدجوادی
🔴 پس از دورهی ابتدایی نظریهپردازی فمینیستی که دغدغهاش فهم مردسالاری بهمثابهی ساختار سلطهی مردان بود، بسیاری از متفکران چنین نگاهی را کنار گذاشتند و در عوض بر سوژگی و هویت (برساخته) و عاملیت زنان تمرکز کردند. هرچند این تغییر رویکرد کمک چشمگیری به فهم چگونی شکلگیری ترجیحات، تمایلات و انتخابهای زنان کرده، با تخلیط عاملیت و آزادی مانع درک عمیقتر مردسالاری بهمثابهی ساختار سلطهی مردان شده است.
در این مقاله سعی دارم نشان بدهم که تلقی ساختاری از سلطه چطور به ما کمک میکند بار دیگر «مردسالاری» را بهمثابهی یکی از منابع سرکوب سیستماتیک زنان به میان بکشیم و همچنین سعی دارم نشان بدهم که چطور آزادی بهمثابهی عدمسلطه، با نظر به صورتبندیهای متقدم جمهوریخواهی از آزادی، با در محوریت قرار دادن جایگاههای وابستهی کنشگران درون ساختارهای سیاسی و اجتماعی به ما کمک میکند که آزادی را از عاملیت مجزا بدانیم.
تقلا برای فهم و تغییر روابط سلسلهمراتبی قدرت، مخصوصاً سلطهی مردان بر زنان، محرک اوایل موج دوم نظریهپردازی فمینیستی و کنش سیاسی زنان بوده است. مشخصاً فمینیستهای رادیکال بودند که روابط سلسلهمراتبی قدرت – نظام سلطهی مردان و فرودستی زنان- را محور تحلیل قرار دادند. مثلاً این گفتهی رداستاکینگز مشهور است که:
ما باور داریم که عاملان سرکوب ما مرداناند. برتری مردانه قدیمیترین و ابتداییترین شکل سلطه است. تمام دیگر اشکال استثمار و سرکوب (نژادپرستی، سرمایهداری، امپریالیسم و غیره) گسترههای برتری مردانهاند: مردان بر زنان سلطه دارند و تعدادی اندکی از مردان بر باقی مردان مسلطاند. تمام ساختارهای قدرت در طول تاریخ در سلطهی مردان و در محوریت مردان بودهاند. مردان نهادهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را در دست داشتند و برای تثبیت این کنترل از زور فیزیکی استفاده کردند. آنها از قدرتشان استفاده کردند تا زنان را در جایگاهی فروتر نگه دارند. همهی مردان از برتری مردانه بهرههای اقتصادی، جنسی و روانشناختی میبرند. همهی مردان در سرکوب زنان نقش داشتهاند. (جمعیت رداستاکینگز، 1969)
آزادی زنان تنها با حذف کامل مردسالاری و ریشهکن کردن این ساختار شوم ممکن است.
قریب چهل سال گذشته و اشتیاق این بیانیه برای «رسوا کردن» مردان بهمثابهی عاملان سرکوب زنان نیروبخش است. همزمان در نتیجهی تغییرات درونی نظریهی فمینیستی در چند دههی گذشته، این بیانیه به نظر زیادی سادهانگارانه است.
مثلاً فمینیستهای سیاهپوست، پسااستعماری و جهانسومی نشان دادهاند که صورتبندی متقدم «مردسالاری» بانظر به تجارب زنان سفیدپوست شکل گرفته بوده است. در مقابل رویکرد تقاطعگرایانه (کرنشاو[2]، 1998) نشان میدهد که تجربهی فرد از جنسیت (و سلطهی جنسیتی) با تجربهی او از نژاد، طبقه و سکسوالیته درهمتنیده است؛ همچنین نشان میدهد که زنان هم میتوانند زنان را سرکوب کنند و برخی از زنان، با اتکا به امتیازات نژادی یا طبقاتی، جایگاهی فرادست نسبت به برخی مردان دارند.
همچنین تقاطعگرایی تردیدهای مهمی را نسبت به این باور برانگیخت که «مردسالاری» اصلیترین شکل سرکوب است یا اینکه «زنان» را میتوان مقولهای یکدست تلقی کرد. نقد چهبسا سنگینتر را فمینیستهایی وارد کردند که با استفاده از روششناسیهای پساساختارگرایانه، روانکاوانه یا برساخت اجتماعی نشان دادند چطور قدرت مردسالارانه در سوژگی تمام ما مینشیند، فرایندی که جودیت باتلر آن را «سوژهسازی» مینامد (باتلر، 1997).
اگر تصور کنیم که روابط قدرت چنین پنهانی و موذیانه عمل میکنند، راهگشا بودن این درک یکسویه از «سلطه» زیر سؤال میرود.
#مردسالاری
#فمینیسم
🗂ادامه مطلب 👉👉
🔮@Zane_Ruz_Channel