چهارم) نگاه دوسویهٔ ابنسینا به عشق
متفکران غالباً نسبت به عشق یکسونگرند؛ بدین معنا که یا عشق را منفی میبینند یا مثبت.
منفینگران عشق را گونهای بیماری میبینند که آدمی باید از آن پرهیز کند و اگر بدان گرفتار آمد، چونان دیگر بیماریها، در کار درمان آن بکوشد. بهعنوان نمونه فیلسوف و پزشک بزرگ، محمد زکریای رازی، در کتاب الطب الروحانی، عشق را «بلیّه» (= بلا) میشمارد و اعلام میکند که خردمندان از این بلا پرهیز میکنند، زیرا خواری و خاکساری را ــ که از نیاز عاشقانه به بار می آید ــ در برابر معشوق برنمیتابند و با شخصیت خود ناسازگار میبینند! رازی در ادامهٔ بحث به نقد دیدگاههای طرفداران عشق میپردازد.
مثبتانگارانِ عشق، یعنی عرفا و هنرمندان، عشق را نهتنها برترین فضیلت (= صفت نیک) میدانند که آن را سرچشمهٔ تمام فضایل (= نیکیها) محسوب میدارند و برآناند که عشق موجب میشود تا عاشق از رذایل (= بدیها) پاک و منزه گردد. به گفتهٔ مولوی :
هرکه را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
و اما ابنسینا! بهرغم یکسونگریهای متفکران در باب عشق، او عشق را از دو سو و از دو منظر مینگرد:
ــ از منظر منفی، یعنی از دیدگاه علمی و در مقام یک پزشک. از این منظر، ابنسینا در کتاب قانون عشق را گونهای بیماری میداند که شبیه مالیخولیاست که آدمی بدان گرفتار میآید. بدین ترتیب که چون نیکویی (= زیبایی) برخی صورت ها بر فکر و ذهن آدمی چیره شود و او را در بند خود گرفتار سازد بیماری عشق پدید میآید. ابنسینا در ادامهٔ بحث علائم این بیماری را برمیشمارد و به حکم وظیفهای که یک طبیب به عهده دارد راه درمان آن را نشان میدهد.
از منظر مثبت، یعنی از دیدگاه یک فیلسوف گراینده به عرفان و اشراق؛ از این منظر، ابنسینا در نمط نهم کتاب اشارات و بهویژه در «رسالة العشق» با نگاهی مثبت، عشق را بنیاد هستی میشمارد و اعلام میدارد که عشق در تمام مراتب هستی و در تمام موجودات، از موجودات بسیط تا جماد و حیوان و انسان و تا حقتعالی (= واجبالوجود) ساری و جاری است. عشق، گذشته از آنکه نخستین آفریدهٔ حقتعالی است، سرچشمهٔ تمام موجودات و استمراربخش تمام موجودات پس از هستی یافتن آنهاست؛ همان مطلب که حافظ جمله را در یک بیت آورده و تو گویی «رساله العشق» را در یک بیت جای داده است:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
اکنون به سخن اصلی خود بازگردیم. سخن این بود که عشق پدیدهای فراطبیعی است و در امور فراطبیعی مثل هنر و عرفان مؤثر و مفید و حتی ضروری است، اما در زندگی که امری طبیعی است نه فقط مفید نیست که مضر و ویرانگر است!
با این یادآوری، اگر در سخن ابنسینا تأمل کنیم بدین نتیجه میرسیم که عشق برای زندگی طبیعی بیماری است؛ مالیخولیایی است ویرانگر زندگی و همان گونه که روح و جسم بیمار (= عاشق) را میکاهد بنای زندگی مشترک را فرومیریزد (نتیجه یا تفسیر نگاه منفی ابنسینا).
تکلیف نگاه مثبت این متفکر بزرگ روشن است؛ عشق در نگاه او اصطلاحی فلسفی ــ عرفانی و عاملی است بنیادی در پدید آمدن جهان هستی و بقای آن. نیز عاملی اساسی است در رشد معنوی و کمال انسانی انسان.
متفکران غالباً نسبت به عشق یکسونگرند؛ بدین معنا که یا عشق را منفی میبینند یا مثبت.
منفینگران عشق را گونهای بیماری میبینند که آدمی باید از آن پرهیز کند و اگر بدان گرفتار آمد، چونان دیگر بیماریها، در کار درمان آن بکوشد. بهعنوان نمونه فیلسوف و پزشک بزرگ، محمد زکریای رازی، در کتاب الطب الروحانی، عشق را «بلیّه» (= بلا) میشمارد و اعلام میکند که خردمندان از این بلا پرهیز میکنند، زیرا خواری و خاکساری را ــ که از نیاز عاشقانه به بار می آید ــ در برابر معشوق برنمیتابند و با شخصیت خود ناسازگار میبینند! رازی در ادامهٔ بحث به نقد دیدگاههای طرفداران عشق میپردازد.
مثبتانگارانِ عشق، یعنی عرفا و هنرمندان، عشق را نهتنها برترین فضیلت (= صفت نیک) میدانند که آن را سرچشمهٔ تمام فضایل (= نیکیها) محسوب میدارند و برآناند که عشق موجب میشود تا عاشق از رذایل (= بدیها) پاک و منزه گردد. به گفتهٔ مولوی :
هرکه را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
و اما ابنسینا! بهرغم یکسونگریهای متفکران در باب عشق، او عشق را از دو سو و از دو منظر مینگرد:
ــ از منظر منفی، یعنی از دیدگاه علمی و در مقام یک پزشک. از این منظر، ابنسینا در کتاب قانون عشق را گونهای بیماری میداند که شبیه مالیخولیاست که آدمی بدان گرفتار میآید. بدین ترتیب که چون نیکویی (= زیبایی) برخی صورت ها بر فکر و ذهن آدمی چیره شود و او را در بند خود گرفتار سازد بیماری عشق پدید میآید. ابنسینا در ادامهٔ بحث علائم این بیماری را برمیشمارد و به حکم وظیفهای که یک طبیب به عهده دارد راه درمان آن را نشان میدهد.
از منظر مثبت، یعنی از دیدگاه یک فیلسوف گراینده به عرفان و اشراق؛ از این منظر، ابنسینا در نمط نهم کتاب اشارات و بهویژه در «رسالة العشق» با نگاهی مثبت، عشق را بنیاد هستی میشمارد و اعلام میدارد که عشق در تمام مراتب هستی و در تمام موجودات، از موجودات بسیط تا جماد و حیوان و انسان و تا حقتعالی (= واجبالوجود) ساری و جاری است. عشق، گذشته از آنکه نخستین آفریدهٔ حقتعالی است، سرچشمهٔ تمام موجودات و استمراربخش تمام موجودات پس از هستی یافتن آنهاست؛ همان مطلب که حافظ جمله را در یک بیت آورده و تو گویی «رساله العشق» را در یک بیت جای داده است:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
اکنون به سخن اصلی خود بازگردیم. سخن این بود که عشق پدیدهای فراطبیعی است و در امور فراطبیعی مثل هنر و عرفان مؤثر و مفید و حتی ضروری است، اما در زندگی که امری طبیعی است نه فقط مفید نیست که مضر و ویرانگر است!
با این یادآوری، اگر در سخن ابنسینا تأمل کنیم بدین نتیجه میرسیم که عشق برای زندگی طبیعی بیماری است؛ مالیخولیایی است ویرانگر زندگی و همان گونه که روح و جسم بیمار (= عاشق) را میکاهد بنای زندگی مشترک را فرومیریزد (نتیجه یا تفسیر نگاه منفی ابنسینا).
تکلیف نگاه مثبت این متفکر بزرگ روشن است؛ عشق در نگاه او اصطلاحی فلسفی ــ عرفانی و عاملی است بنیادی در پدید آمدن جهان هستی و بقای آن. نیز عاملی اساسی است در رشد معنوی و کمال انسانی انسان.