« سکوت »
وجود غرقِ داغِ من سراسر برف و بوران بود
نگاهِ خسته ی دنیا به چشمانِ زمستان بود
شبیه انفجار غم شبیه انتظار مرگ
سکوت غصه دار تو برایم خط پایان بود
در آن صبحِ پریشانی در آن دریا ی طوفانی
تمام واژه های شب، درون سینه پنهان بود
منم بیمار دلتنگی که دارویی برایش نیست
که تنها لمس آغوشت برایش عین درمان بود
شبیه گندمی هستم میان دشت عشق تو
که خرمن خرمن از من در میان سفره ات نان بود
و با هر دانه ی اشکم که مالامال ِ از عشق است
برای تو غزل گفتم که از ابیات باران بود
برای من که هستی را فقط در روی تو دیدم
چنین مرگ غم انگیزی فقط آغاز پایان بود
شعری از :
✍ #دکتر_صالح_قدک_زاده
🆔
@salehghadakzadehو
✍ #مهناز_افشاری
🆔
@aabe_teshne