ادبیات و...


Kanal geosi va tili: ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan



Kanal geosi va tili
ko‘rsatilmagan, ko‘rsatilmagan
Statistika
Postlar filtri


هرکه در خلوت به بینش یافت راه
او،  ز دانش‌ها  نجوید  دستگاه

دفتر سوم

به اجبار، توفیقی نصیب ما آدم‌هایی شده که هیچ گاه به‌صورت معمول و به‌اختیار، فرصتی برای خلوت کردن با خود و عُزلَت از خلق به‌دستمان نمی‌آمده است.
انسانی ‌که در ابتدا تنها بود و در نهایت نیز طعم تنهایی را خواهد چشید، در این میان چنان در روابط با دیگران(اشیاء، افراد، .....) غرق می‌شود که فردیت و تنهایی خود را فراموش می‌کند.

وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُمْ مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ ۖ وَمَا نَرَىٰ مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ ۚ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنْكُمْ مَا كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ

هرآينه، تنها تنها، آن سان كه در آغاز شما را بيافريديم، نزد ما آمده‌ايد در حالى كه هر چه را كه ارزانيتان داشته بوديم پشت سر نهاده‌ايد و هيچ يك از شفيعانتان را كه مى‌پنداشتيد با شما شريكند همراهتان نمى‌بينيم. از هم بريده شده‌ايد و پندار خود را گمگشته يافته‌ايد.
آیه‌ی ۹۴ سوره‌ی انعام

لذا همیشه که نه، ولی گاه‌گاه این انزوا و تنهایی آگاهانه نیاز است تا ما آنچه در درون داریم را بشناسیم و بیرون بکشیم.
اگر به اختیار این تنهایی را اختیار نکردیم، امروز
روزگار این فرصت مغتنم را به ما داده است به قیمت رنجی بسیار، اما چه باک این گنج شایگان چنان ارزشمند است که هر بهایی در برابر آن ناچیز است.

رو چو خواهی کرد آخِر در لَحَد
آن بِه آید، که کُنی خو با اَحَد!

دفتر ششم
بر گرفته از کانال نردبان آسمان

@adabiyat_va


روایت غلامحسین ساعدی از زندگی و مرگ صمد بهرنگی

س- شما با صمد بهرنگی هم آشنایی داشتید؟ چون آل احمد می‌نویسد که خبر مرگ صمد را هم شما به ایشان دادی. آیا واقعاً صمد بهرنگی تا آنجایی که خاطرتان شما یاری می‌کند به دست ساواک کشته شده بود؟

ج- من حقیقت قضیه را بگویم. آشنایی من با صمد بهرنگی در سطحی است که من او را از بچگی می‌شناختم. صمد محصل دانشسرای مقدماتی بود و من اصلاً‌نمی‌شناختمش، مثل هزاران نفر دیگر، توی کتابخانه آمد با ترس و لرز،‌من آنجا بودم دیدم یک بچه‌ی جوانی آمد و لباس ژنده‌ای تنش است و «چه باید کرد» چرنیشفسکی را می‌خواهد… من تعجب کردم که این بچه چه‌جوری می‌خواهد این را. بعد صدایش کردم. ترسید. من یک مقداری از کتاب‌هایم را از قبل از ۲۸ مرداد قایم کرده بودم توی صندوق و توی یک باغ، چال کرده بودیم. گفتم من دارم و با من راه افتاد و آمد. یعنی از وقتی که محصل بود من او را می‌شناختم تا دم مرگش.

قضیه اینکه صمد را ساواک کشته به نظر من اصلاً واقعیت ندارد. صمد توی رودخانه ارس افتاد و مرده و آدمی که با او همراه بوده و به عنوان عامل قتلش می‌گویند یک افسر وظیفه بوده که من بعداً‌ او را هم دیدم و این آدمی بود که با سعید سلطانپور کار می‌کرد و موقعی که سه نفری آمده‌بودند در تبریز و کمیته‌ی چیز را تشکیل داده بودند یکی از آنها همان آدم بود که با صمد بود.

صمد آنجا مرده بود و بعد این شایعه را در واقع آل‌احمد به دهان همه انداخت. برای اینکه یکی از خصلت‌های عمده آل‌‌احمد، من نمی‌گویم بد است یا خوب است و شاید هم اصلاً خوب است، یک حالت myth ساختن و اسطوره پروری است. و وقتی اسطوره می‌سازد می‌تواند مثلاً‌ دشمن را بیشتر بترساند. ولی نوشته یادم هست، که نمی‌دانم صمد مرده در چیز یا کشته شده.

و این قضیه یواش یواش تبدیل شد به یک نوع اغراق‌گویی، نه در مورد صمد بلکه در مورد خیلی دیگران. خب خود آل‌احمد وقتی مرد، ‌من این را می‌دانم که دقیقاً تهدیدش کرده بودند که به هند تبعیدت می‌کنیم. خوب توی اسالم سکته کرد و همه جا باز پر شد که او را کشتند و آن وقت یک محیط شهید‌پروری درست شد.

س- صمد بهرنگی آیا هیچ‌وقت کارهای ادبی و کارهای سیاسی‌اش را به شما نشان می‌داد؟

ج- آره،‌ من الان فراوان نامه از او دارم که حد و حساب ندارد. یک مقدار زیای از آنها پیش یکی از دوستانم در آمریکا است که فعلاً‌ آدرسش را ندارم. صمد کار سیاسی که به آن معنی نمی‌کرد. یعنی توی حزب باشد، ولی تاندانس سیاسی خیلی شدیدی داشت.

س- به چه سمتی؟

ج- خوب معلوم است، به اصطلاح معروف اندکی چپ بود و این چپ بودن هم اندکی تمایل به شوروی هم تویش بود. منتها صمد اصلاً فوق‌العاده ذهن شفافی داشت یک بار که مثلاً یک جوری رویش فکر می‌کرد دیگر جزمی نبود و روز بعد هم از زاویه دیگر می‌خواست نگاه بکند. صمد هیچ‌وقت کار ادبی و این چیزهایش را به عنوان کار جدی نمی‌گرفت بلکه فکر می‌کرد که با این قضیه می‌تواند افکارش را منتشر بکند.

یعنی در واقع نقش عمده‌ای که صمد داشت بعداً‌ هم کلیشه‌برداری و نمونه‌برداری و تقلید از او شد، برای بار اول مثلاً بعد از ۲۸ مرداد یک معلم تبدیل شد به مبلغ. یعنی در واقع مبلغ و معلم را با هم ادغام کرد و به این دلیل بود که فکر می‌کرد که ... مثلاً یک‌بار آمده بود پیش من و می‌گفت مثلاً چه‌کار بکنیم برای بچه‌ها و اینها. گفتم که خوب خودت یک چیزی بنویس و خودت ببر بخوان. بعد قصه‌نویسی را از آنجا شروع کرد. آره کارهایش را من همه‌اش می‌دیدم.

س- شایع است که آن کار معروفش را که «ماهی سیاه کوچولو» است پیش شما آورد و شما آن را به سیروس طاهباز دادید که آن را به اصطلاح به فارسی‌نویسی درست دربیاورد که قابل انتشار باشد. آیا این موضوع حقیقت دارد؟

ج- به آن صورت نه. ماهی سیاه کوچولو را برای مجله آرش فرستاده بود یک داستان کوتاهی بود که در مجله آرش می‌بایست چاپ بشود،‌ داستان خوبی بود. آن وقت همزمان با آن موقع کانون پرورش فکری تشکیل شده بود. سیروس طاهباز گفت که آره می‌شود این را آنجا به صورت کتاب درآورد. آنکه می‌گویند فارسی‌اش را درست کرد و درست نکرد نه، هر کاری را آدم ادیت می‌کند. هر مزخرفاتی را من بنویسم می‌گویم شما ببینید که فارسی‌اش درست است یا نه. چهار کلمه این‌ور و آن‌ور صاف و صوف بشود،‌تقریباً حرف ربط و حرف اضافه از همدیگر تفکیک بشود،‌جابجا نشده باشد و اینها، در همین حدود بود و درست موقعی‌منتشر شد که صمد مرده بود.

مصاحبه با غلامحسین ساعدی با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سوم
@adabiyat_va


#تیکه_کتاب

آدم به سرعت پیر می‌شود، آنهم بدون اینکه بازگشتی در کار باشد. وقتی بدون اراده به بدبختی‌ات عادت کردی و حتی دوستش داشتی، آنوقت متوجه قضیه می‌شوی.

طبیعت از تو قوی‌تر است. تو را در قالبی امتحان می‌کند و آنوقت دیگر نمی‌توانی از آن بیرون بیایی. نقشت و سرنوشتت را بدون اینکه بفهمی کم کمک جدی می‌گیری و بعد وقتی سر برمیگردانی، می‌بینی که دیگر برای تغییر وقتی نیست.

سر تا پا دلشوره شده‌ای و برای همیشه به همین شکل ثابت مانده‌ای.



#سفر_به_انتهای_شب #لویی_فردینان_سلین

@adabiyat_va


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
عجب صبری خدا دارد!
شعر از #معینی_کرمانشاهی
#افسانه_اکابر_شایوا(لهجه ی زیبای فارسی دری)


برگرفته از کانال وتنها شعر
@adabiyat-va


#تیکه_کتاب

قدرت کلام را دست کم نگیر

کلام در زندگی انسان نقشی تعیین ‌کننده دارد.
مثلا روزی زنی از من پرسید چرا زندگیش دستخوش فقر و تنگدستی شده؟ او روزگاری صاحب مال و مکنت فراوان بود.
دریافتیم که او همواره خسته از اداره‌ی آن خانه و زندگی، یکریز می‌گفته: "دیگر از همه چیز به تنگ آمدم، کی می‌شود تنها در یک لانه زندگی کنم" و افزود: "بله، اکنون تنها و در یک خانه‌ی کوچک زندگی میکنم!"

بهتر است بدانید ذهنِ نیمه هشیار حس شوخ طبعی ندارد و مردم اغلب با شوخی‌هایشان تجربه‌هایی ناخوشایند برای خود می‌آفرینند. حتی به شوخی هم هر کلمه‌ای را بر زبانتان جاری نکنید.


📕 #راز
✍🏽 #راندا_برن


📚 @audiobo0ok
@adabiyat_va




🔴بگذر از کوی ما

✏️شعر:#معینی_کرمانشاهی
🎤خواننده:#مرضیه
🎼آهنگ:#خرم


بگذر از کوی ما کن نظر سوی ما
به هر طرف ببین چو رو کنم

در پی من دوان گشته پیر و جوان
از این جنون چه گفتگو کنم

به گریهٔ ندامتم ز انتظار بی پایه ای
چو میکند ملامتم ز جفای تو همسایه ای

چه گفتگو برای او کنم
بر این بلا چگونه خو کنم

ای فرزانگان بر دیوانگان
این ملامت چرا کنید
کم تماشای ما کنید

از من بگذرید راه خود روید عاشقان را رها کنید
کم تماشای ما کنید

مگر به شهر شما
قسم شما را به خدا
جنون عاشقی تماشا دارد
بسوزد آنکه هست و حاشا دارد


من عاشقم و گنهکار
آیا همه شما بی گناهید
من گمرهم و بیقرار
آیا همه شما سر به راهید
آیا همه شما بیگناهید

مگر به شهر شما
قسم شما را به خدا
جنون عاشقی تماشا دارد
بسوزد آنکه هست و حاشا دارد

@adabiyat_va


#حکایت

شاه اسماعیل صفوی دو زن به نام های حیات و جهان داشت که هردو دارای طبع شاعری بودند. روزی بانو جهان این شعر را برای معشوقِ زیباروی خویش که در سفر جنگی بود، سروده و برایش فرستاد:

تو پادشاهِ جهانی و [جهان] ز دست مده
که پادشاهِ جهان را [جهان] به کار آید

بانو حیات وقتی خبردار شد که شاه با شنیدن اين بيت زیبا دلتنگ و غمگین از دوریِ بانو جهان شده است، از حسادت خونش به غلیان آمده و بیتی به این مضمون برای شاه اسماعیل فرستاد:

ترکِ غمِ [جهان] بکن تا ز [حیات] بَرخوری
هرکه غمِ [جهان] خورَد، کی ز [حیات] برخورَد

@adabiyat_va


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish




♦️آدم‌ها چطور وحشی و ظالم می‌شوند؟!



🔹در سال ۱۹۷۴، مارینا آبراموویچ یک اجرای هنری به‌ مفهوم مدرن داشت: او اعلام کرده بود که در طی اجرای ۶ ساعته، مانند یک شئی بی‌حرکت و بدون هر گونه واکنش خواهد بود. در این مدت شرکت‌کنندگان اجازه داشتند هر کاری که می‌خواهند با او بکنند و حتی از ۷۲ وسیله‌ای هم که آبراموویچ روی میز استودیو گذاشته بود، استفاده نمایند.

🔹این اجرا «ریتم ِ صفر» نام داشت. روی میز یادداشت زیر به چشم می‌خورد :

- راهکار : ۷۲ وسیله روی میز است که هر طور دوست داشتید می‌توانید آن‌ها را روی من به کار ببرید .

- تعهد : من برای مدت ۶ ساعت صرفاً یک اُبژه خواهم بود و مسوولیت هر نوع عواقبی را بر عُهده می‌گیرم.

-شش ساعت از ۸ شب تا ۲ صبح است.

🔹روی میز هم ادوات لذت بود (پَر ، دستمال‌های ابریشمی، گُل، آب و ...) و هم ابزار شکنجه (چاقو، تیغ، زنجیر، سیم و ...) و حتی یک اسلحه‌ی پُر!

🔹در ابتدای کار همه رودربایستی داشتند. یک نفر نزدیک شد و او را با گُل‌ها آراست. یک نفر دیگر او را با سیم به یک شیئ دیگر بست، دیگری قلقلکش داد ... کمی بعد او را بلند کردند و جایش را تغییر دادند! کم‌کم زنجیرها را به کار گرفتند، به او آب پاشیدند و وقتی دیدند واکنشی نشان نمی‌دهد، رفتارها حالت تهاجمی‌تر گرفت!

🔹منتقد هنری، توماس مک اویلی، که در این اجرا شرکت کرده بود، به خاطر می‌آورد که چگونه رفتار مردم رفته‌رفته، خشن و خشن‌تر شد: «اولش ملایم بود، یک نفر او را چرخاند، یکی دیگر بازوهایش را بالا برد. ... دیگری به نقاط خصوصی بدنش دست زد. ...»

🔹مردی جلو آمد و با تیغ ریش‌تراشی که برداشته بود، گردن او را مجروح کرد و مردی دیگر خارهای گل را روی شکم آبراموویچ کشید. یک نفر اسلحه را به دستش داد و دستش را تا بالای گیج‌گاهش برد. یک نفر دیگر آمد اسلحه را گرفت و از پنجره به بیرون پَرت کرد.

🔹با این اجرا ، آبراموویچ نشان داد که اگر شرایط برای افرادی که به خشونت گرایش دارند مهیا باشد، به چه راحتی و با چه سرعتی آن را اِعمال می‌کنند!

🔹بعداز پایان ۶ ساعت ، آبراموویچ در سالن استودیو به راه افتاد و از مقابل دستیاران و بازدیدکنندگان گذشت. همهٔ آن‌ها از نگاه کردن به صورت او اجتناب می‌کردند ! بازدید کنندگان هم آن قدر عادی رفتار می‌کردند که انگار اصلا از خشونتی که دقایقی پیش به خرج داده بودند و این که چگونه از آزار او لذت برده بودند، چیزی در خاطرشان نمانده است!

🔹این اثر ، نکته‌ای دهشتناک را در باره‌ی ماهیت بشر آشکار می‌کند؛ به ما نشان می‌دهد که اگر شرایط مناسب باشد، یک انسان با چه سرعت و به چه آسانی می‌تواند به هم‌نوع خود آسیب برساند، به چه سادگی می‌شود از شخصی که از خود دفاع نمی‌کند یا نمی‌جنگد، بهره‌کشی کرد ، و این که اگر بسترش فراهم باشد، اکثریت افراد به‌ظاهر «نُرمال» جامعه می‌توانند در چشم برهم‌زدنی به موجودی حقیقتا وحشی و خشن تبدیل شوند!

🔹مارینا بعدها اعلام کرد وقتی که شب به هتل خود برگشته بود، دید که یک دسته از موهایش در عرض این چند ساعت سفید شده است. خودداری و عدم واکنش او چنین هزینه‌ای به او تحمیل کرده بود.

🔹مارينا آبراموويچ و اجرای ريتم صفر به ما ياد می‌دهد كه وقتی منفعل باشيم هم خودمان نابود می‌شويم و هم بخش نابودگر و آزارگر ديگران را بيدار می‌كنیم.

🔹وقتی منفعل باشیم، آدم‌ها وحشی می‌شوند، زورگو می‌شوند، اخلاق و شأن انسانی ما را ديگر چندان محترم نمی‌شمارند، و امیال و عُقده‌های درونی‌شان مجال ِ ابراز پیدا کرده ، خودنمایی می‌کنند!

🔹شاید به‌ صورت خلاصه بتوان گفت که این آزمایش به‌سادگی و روشنی، ثابت کرد که این مظلوم است که ظالم را می‌سازد !


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
@adabiyat_va


🔸امروز ۱۱ آذر سالروز درگذشت میرزا کوچک خان جنگلی بود. (تاریخ درگذشت: ۱۱ آذر ۱۳۰۰ خورشیدی). روحش شاد و یادش گرامی.


🔸دو رباعی از استادم زنده یاد دکتر غلامرضا رحمدل شرفشادهی درباره میرزا کوچک خان بخوانید:

گیله مردی ز تبار جنگل
بذر خون کرد نثار جنگل

نفس سبز مسیحایی او
جاودان ساخت بهار جنگل

و:

تو دم سبز بهاری میرزا
خوشه رنج بجاری میرزا

خون خورشید در اندام نسیم
هست با نام تو جاری میرزا


🔸از گذشته تا اکنون هر زمان برف انبوه و سرمای فراوان را می بینم دلم به یاد میرزا و تنهایی و جان سپاری او می افتد. چقدر دردناک است زمانی که مرد تنها می شود!!! "اذا عَظُمَ المَطلوبُ قَلَّ المُساعِدُ" (متنبی، نقل در کلیله و دمنه، تصحیح استاد مجتبی مینوی، ص ۶۴) یا به تعبیر استاد محمدرضا شفیعی کدکنی:

گه ملحد و گه دهری و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد

باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که ز عصر خود فراتر باشد

🔸به "بله قربان" و "چشم قربان" دل خوش مکن، پایش بیفتد تو را نیز قربانی می کنند. آن کسی که سرِ میرزا کوچک خان جنگلی را برای خوش خدمتی از رشت به تهران بُرد "خالو قربان" از یاران نزدیک میرزا کوچک بود.

🔸گیلانی ها خیلی میرزا کوچک خان را دوست دارند. گویا یکی از سوگندهایی که می خورند به سر میرزا کوچک است و این از جمله سوگندهای سخت است. (این نکته را از جناب محمدحسن اصغرنیا در همایش بزرگداشت زنده یاد استاد معین در تیر ۱۳۸۷ در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی شنیدم).

🔸 مادران و مادربزرگ های قدیمی گیلان در کنار گهواره سرود میرزا کوچک خان را در گوش نوزادان می خوانند: "چقدر جنگلا خوسی، ملت واسی، خستا نبوسی، می جان جانانا! ترا گوما: میرزا کوچیک خانا
خدا دانه که من نتانم خفتن از ترس دشمن، می دیل آویزانا، ترا گوما: میرزا کوچیک خانا... ".

🔸دوره دانشجویی که در رشت بودم مدل موی میرزا کوچک خان را در رشت فراوان می دیدم. خیلی هم به آن ها می آمد؛ موهای سر و ریش بلند و سیاه با چهره ای سفید. بیشتر به ماه مانند بود.‌

🔸دوره لیسانس (از مهر ۷۴ تا بهمن ۷۷) دانشگاه گیلان بودم. همه این هفت ترم را در خوابگاه میرزا کوچک خان گذراندم. یادش بخیر.

🔸و حرف آخر:

زنده باد ایران و زنده باد ایرانی


با احترام
علی اکبر قاسمی گل افشانی
۱۱ آذر ۱۳۹۹

🆔 @golafshani
@adabiyat_va


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
هنوز صبر من
به قامت بلند آرزوست ...

#هوشنگ_ابتهاج

@adabiyat_va


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
@adabiyat_va




Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
اوسنه (افسانه) ملاممد جان
@adabiyat_va


Video oldindan ko‘rish uchun mavjud emas
Telegram'da ko‘rish
🖍 میدانی بهشت کجاست ؟؟!
ڪلیپ بسیار زیبا وتاثیر گذار👌

🌻 گفت جبران میکنم
گفتم کدام را؟
عمررفته را
روۍشکسته را؟
دل مرده اماتپیده را؟
حالامن هیچ
جواب این تارهاۍسفیدمورامیدهی؟
نگاهۍبه سرم کردوگفت
چه پیرشده ای
گفتم جبران میکنی!
گفت کدامش را...

@adabiyat_va
‌ ‌


🍂‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

20 ta oxirgi post ko‘rsatilgan.

867

obunachilar
Kanal statistikasi