.
ميگفتم : حق ندارى اينستاگرام داشته باشى ... اصلا كه چى بشه ؟ كه يه مشت دو ريالى بهت دايركت بدن و بخوان دلبرى كنن ؟ كه يه مشت مرد غريبه قشنگى هاى تو رو لايك كنن و برات بنويسن : ( به به خانوم زيبا ) ؟ نه ! قشنگى هاى تو فقط سهم منه ، دوست ندارم اين و اون نگاهت كنن ... . يا اسيرش كرده بودم و اجازه نميدادم بره سر كار ... بهش ميگفتم : كار چيه ؟! خودم بهت پول ميدم . دوست ندارم با مرد جماعت همكار باشى . تو ما مرد ها رو خوب نميشناسى ، ما خيلى شكارچى هاى ماهرى هستيم ... . بى معرفتى نميكرد ، ميدونست شكاك و ديوونه ام . واسه همين به حرف هام گوش ميداد و مراعات حالم رو ميكرد . اما خب آدم بود ، حق آزادى داشت ، حق يه زندگى عادى ... . يه روز خسته شد و رفت ، يعنى هر كسى جاى اون بود ميرفت . من عاشق بودم ؟! خاك بر سر من ... . ميدونستم دارم اشتباه ميكنم ، ميدونستم همه آدم هاى بدى نيستن و از سلام عليك با عشق من ، منظور بدى ندارن ، اما خب ... خب دست خودم نبود ، ميترسيدم از دستش بدم . ميدونى عشق من رو چه كسى از من گرفت ؟ خودم ... از عالم و آدم ميترسيدم كه نكنه عشق من رو شكار كنن ، اما هيچ حواسم به خودم نبود ... من باعث شدم كه بره ، كه كم بياره ... اصلا مگه عشق من طعمه بود كه كسى بخواد شكارش كنه ... ؟ حيف ... خيلى دير به حقيقت و انصاف رسيدم ... رفتم پيش اين مشاور ، پيش اون مشاور ، گفتن : ( طرف خيلى عاشقت بوده كه دو سال با همه ديوونه بازى هات كنار اومده ! بايد زودتر از اينها ولت ميكرد و ميرفت ... ) درمان شدم ، خوب شدم ، يه مرد عادى ... خواستم دوباره كنارش باشم ، اينبار منصفانه ، اينبار واقعا عاشقانه ... اما ديگه تن به ارتباط با من نداد . ميدونى چرا ؟ چون هيچ راهى واسه برگشتن نمونده بود . همه پل هاى پشت سرم رو خراب كرده بودم ... . تو رو خدا اجازه بده آزاد باشه و بعنوان يه انسان ، خودش واسه خودش تصميم بگيره . اسيرش ميكنى كه چى ؟ كه از دست نره ؟ وفايى كه حاصل اسارت باشه ، چه فايده داره ... ؟ اگر آزاد زندگى كرد و به تو وفادار موند ، لذت داره ... ازت ميخوام با زن جماعت مثل يه عروسك رفتار نكنى ، براشون قانون وضع نكنى . اين داستان برات بس نيست كه دست بردارى از خودبرتر بينى ؟ باشه ! ادامه بده و تهش مثل من بازنده باش ، يه بازنده واقعى ... ته اين حماقت ، ته اين مثلا غيرت ، هيچى جز باخت نيست ، هيچى ...
.
#مهدى_محمدى
🇨hannel ➣ @andishesaabz🍃
ميگفتم : حق ندارى اينستاگرام داشته باشى ... اصلا كه چى بشه ؟ كه يه مشت دو ريالى بهت دايركت بدن و بخوان دلبرى كنن ؟ كه يه مشت مرد غريبه قشنگى هاى تو رو لايك كنن و برات بنويسن : ( به به خانوم زيبا ) ؟ نه ! قشنگى هاى تو فقط سهم منه ، دوست ندارم اين و اون نگاهت كنن ... . يا اسيرش كرده بودم و اجازه نميدادم بره سر كار ... بهش ميگفتم : كار چيه ؟! خودم بهت پول ميدم . دوست ندارم با مرد جماعت همكار باشى . تو ما مرد ها رو خوب نميشناسى ، ما خيلى شكارچى هاى ماهرى هستيم ... . بى معرفتى نميكرد ، ميدونست شكاك و ديوونه ام . واسه همين به حرف هام گوش ميداد و مراعات حالم رو ميكرد . اما خب آدم بود ، حق آزادى داشت ، حق يه زندگى عادى ... . يه روز خسته شد و رفت ، يعنى هر كسى جاى اون بود ميرفت . من عاشق بودم ؟! خاك بر سر من ... . ميدونستم دارم اشتباه ميكنم ، ميدونستم همه آدم هاى بدى نيستن و از سلام عليك با عشق من ، منظور بدى ندارن ، اما خب ... خب دست خودم نبود ، ميترسيدم از دستش بدم . ميدونى عشق من رو چه كسى از من گرفت ؟ خودم ... از عالم و آدم ميترسيدم كه نكنه عشق من رو شكار كنن ، اما هيچ حواسم به خودم نبود ... من باعث شدم كه بره ، كه كم بياره ... اصلا مگه عشق من طعمه بود كه كسى بخواد شكارش كنه ... ؟ حيف ... خيلى دير به حقيقت و انصاف رسيدم ... رفتم پيش اين مشاور ، پيش اون مشاور ، گفتن : ( طرف خيلى عاشقت بوده كه دو سال با همه ديوونه بازى هات كنار اومده ! بايد زودتر از اينها ولت ميكرد و ميرفت ... ) درمان شدم ، خوب شدم ، يه مرد عادى ... خواستم دوباره كنارش باشم ، اينبار منصفانه ، اينبار واقعا عاشقانه ... اما ديگه تن به ارتباط با من نداد . ميدونى چرا ؟ چون هيچ راهى واسه برگشتن نمونده بود . همه پل هاى پشت سرم رو خراب كرده بودم ... . تو رو خدا اجازه بده آزاد باشه و بعنوان يه انسان ، خودش واسه خودش تصميم بگيره . اسيرش ميكنى كه چى ؟ كه از دست نره ؟ وفايى كه حاصل اسارت باشه ، چه فايده داره ... ؟ اگر آزاد زندگى كرد و به تو وفادار موند ، لذت داره ... ازت ميخوام با زن جماعت مثل يه عروسك رفتار نكنى ، براشون قانون وضع نكنى . اين داستان برات بس نيست كه دست بردارى از خودبرتر بينى ؟ باشه ! ادامه بده و تهش مثل من بازنده باش ، يه بازنده واقعى ... ته اين حماقت ، ته اين مثلا غيرت ، هيچى جز باخت نيست ، هيچى ...
.
#مهدى_محمدى
🇨hannel ➣ @andishesaabz🍃